تعجب نکنید، این حقیقت وصف حال جامعه امروزی ماست ! چرا که شکاف طبقاتی بقدری عمیق شده و هر روز نیز عمیق تر هم می شود. چنانکه یکی از شدت سیری در حال ترکیدن است و در مقابل او یکی که نه بلکه هزاران نفر در اثر شدت نداری، گرسنگی و ضعف رمقی برایشان باقی نمانده است!
حقیقت این است که بررگترین فاجعه اقتنصادی که در جامعه امروز ما اتفاق افتاده این است که بدنه اصلی اجتماع را که باید اکثرا طبقات متوسط تشکیل دهند متاسفانه طبقات فقیر تشکیل می دهند! چون آن طبقه متوسطی که دستش به دهانش برسد و نه چندان ثروتمند باشد که نداند با این همه ثروت چه کند و نه چندان فقیر که شب و روز در فکر تامین مایحتاج روزانه اش باشد و اسیر قسط و وام و قرض و بدهکاری نباشد، الان دیگر وجود ندارد. البته باز هم تعجبی ندارد چون جای آن را دو طبقه ی متمایز گرفته اند : یک طبقه فوق العاده ثروتمند با پولهای باد آورده و زندگی های افسانه ای که البته تعدادشان اندک است و از چند درصد جامعه فراتر نمی رود و یک طبقه بزرگ که اکثریت جامعه را تشکیل می دهد و با رنج و مشقت زندگی می کند و اتفاقا تمام فشارهای کاری و زحمات جامعه هم بر روی دوش این گروه اخیر است و اینجاست که همه حرفی که ما می خواهیم بزنیم در همان یک جمله بالا آمده است که هزاران نفر به رنج و یکی به گنج ! و شما در این میان لازم نیست پرتغال فروش را پیدا کنید چون با گذشت زمان و استمرار این واقعیت تلخ بر این باوریم که دیگر پرتغال فروشی وجود ندارد!
در ادبیات لرها اگر رجوع کنیم، خواهیم دید که ضرب المثل جالبی دارند که خیلی مفید و مختصر در این باره می گویند :
شد غلامی که آب جوی آرد
آب جوی آمد غلام ببرد
صید هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و صید ببرد!