گه گاه واقعه ای می لرزاندت ، تکانت می دهد، و هر وقت که می لرزی هوشیار می شوی و از جهالت بیرون می آیی
واین بار هم لرزشی است و تکانی،از آن اول که آدمها خودشان را شناختندمحتاج دوست بودند.
نمیدانم این یک رفتار فطری است یا نقیض هم بر آن عارض است، ولی شاید این طور باشد که آدم محتاج است که دوست بدارد و دوست بدارندش و شاید هم خوانده باشی که این دوستی می تواندزمینه بسیاری از کارها شود،
دوست ممکن است خیلی هارا به منجلاب گناه و هلاک بکشد و ممکن است خیلی ها را هم به سکوی سعادت، پس دوستی یک زمینه است و شاید بهترین راه نفوذ به وجود آدمی باشد . اگر می خواهی در کسی تاثیر بگذاری باید در احساسات او وارد شوی ، اول کار به سراغ ریزه کاری های عقلانی و فلسفی نرو . سعی کن با دلایل منطقی در روح کسی وارد شوی . ابتدای کار مساعد کردن وجود مخاطب است. این راه انقلاب قلب اوست. می گویند مذهب زرتشت به کشاورزی اهمیت زیادی می داد و زرتشت گفته بود که هر کس قناتی بکندچه پاداشها برایش در روز جزا وجود دارد.ایمان به چنین مطلبی که در اصل ریشه ای از دوستی در آن وجود داردبر زمینهای ناهموار آن سوی خراسان قناتهایی را به وجود آورده است که جای بسی تعجب است. این نتیجه ایمان است و اگر این ایمان در یک جنبه دوستی باشد چه کارها که نمی کند.
قصه ماجرای حب است . وقتی تمام زندگی انسان ، تمام افکار یک انسان بعد از خدا یک دوست باشد و آن هم دوستی همسنگ تو ، قصه ماجرای فرهاد نیست، افسانه مجنون نیست ، قصه لرزیدن قلبی و چکیدن اشکی است ، قصه ، قصه’ غریبی است با یک آشنا میان این همه غریبه ها.این دوستی مثل دوستی های خیلی ها نیست که با هر بادی بر باد رود . دوستی ریایی و تظاهر هم نیست . دوستی برای دنیا هم نیست که دوستی برای خداست . آخر تمام برخوردها و آمد و رفتها برایت دوستی نسازد و همه را غریبه پنداری و آنگاه آنقدر محجوب و افتاده باشی و تشنه یک دوست که او را بیابی و برایش همه دردهایت را بگویی .