سرما فقط در آنسوی شیشه هاست
این سو تو "پیپ" می کشی
موسیقی "پاپ" گوش می کنی
آنسو ولی صدای زوزه باد
رویای دخترکی کبریت فروش را بر هم می زند
اینسو تو از بوی نان تازه و عسل یرمست می شوی
آنسو ولی پسر بچه ای فلج
دست کبود خود را دراز کرده است
در روبروی هر چه مردم بی اعتناست
سرما فقط در آنسوی شیشه هاست
اینسو تو در پناه آتش گرم بخاری ات :
"به به چه برف خوبی باریده است"
زیباست برف آری
اما فقط از اینسوی شیشه ها
آنسوی شیشه بالای بام تو
دستان پینه بسته پیرمرد پارو به دست
دردا که با بخار دهانش گرم نمی شود
اینسوی پنجره بچه ات
سرگرم بازی در اناق دیگر است
آنسو ولی بچه ای زمین خورده است
پیشانی زخمی اش خونین گشته است
سرما و سوز سرد
از کفش های سوراخ پاره پاره اش
تا مغز استخوانش نفوذ کرده است
اینسو تو دست نهاده بر شکم گنده ات
با گوش های تیزکرده
اخبار آخرین صعود قیمت ارز را گوش می کنی
آنسو ولی اسکناسهای سبز و سرخ
معصومیت دختران گرسنه را معامله می کنند
................(با حذف دو بیت)
آنسو بر سنگفرش حیاط خانه ات
آن پیرمرد جان می کند پارو بدست
مرگ اسفناک یک پیرمرد در یک روز سرد
بی سرپرستی یک زن و چندین سر عائله
در تقویم زندگی برای تو
یک اتفاق ساده یک روز برفی است
شب شد دریغ ولی این مرز شیشه ای
مابین ظلم و داد
نشکست هرگز به غیرت دستان پست ما
پس لاجرم که دنیای این سو و آنسوی شیشه ها
در رهگذر زندگی دوگونه است هنوز:
آنسو به خانه سردی بچه ای
از زور گرسنگی گریه می کند
اینسو تو در زیر آبی شومینه ای بزرگ
........(با حذف یک بیت)
شعر از امیر محمد رحمن پورکوچه- تبریز