ضمن عرض تبریک به مناسبت فرا رسیدن عید سعید فطر و آرزوی قبولی طاعات و عباداتتان در ماه مبارک رمضان(ماهی که به مهمانی خدا فرا خوانده شده بودیم).
روزی که آمدی خوشحالمان کردی و امیدوارمان نمودی که یک ماهی باهم خواهیم بود وفردا که می خواهی بروی باورمان می شود که دیگر نیستی هر چند که بودنت را قدر ندانستیم بارها خواستیم خود باورمان شود که امروز ها را قدر بدانیم چون تنها عمر ما همین امروزها هستند و بقول مولا:دیروز که هر چه بود گذشت و دیگر باز نمی گرددو فردا که آرزویی بیش نیست پس امروز را دریابیم که هستیم وخلاصه از قول رمضان عزیز می توانم بگویم که:
چون سحر آید به خدا می روم
من دگر از شهر شما می روم
آمده بودم که به دل سادگی
زنده شوم با غم دلدادگی
پر کشم اکنون سوی آزادگی
هدهدم و سوی صبا می روم
من دگر از شهر شما می روم
ای نفس خسته مرا صدا کن صدا کن
زین قفس بسته مرا رها کن رها کن
غمزده ای ای خدا این همه تنها چرا
بین ز کجا تا به کجا می روم
من دگر از شهر شما می روم
می روی اکنون ولی آیا باز برمی گردی ؟
واگر باز گردی تو را می بینیم؟ نمی دانم
ولی می دانم که "روزی تو خواهی آمد"
اگر چه شاید:"اما زما نبینی دیگر به جا نشانی"
به امید اینکه بار دیگر فرصتی به ما داده شود شاید روزی فرا رسد که فردایمان از امروزمان بهتر شود.
شاید باشد روزی که دیگر مغبون نباشیم. الهی به امید تو
وما نمی دانیم کدام را شکر کنیم ؟
زیبایی هایی را که می گستری
یا زشتی هایی را که می پوشانی؟
کدام را شکر کنیم ؟
بلاهایی که تحملشان را آسان می کنی
یا بلاهایی که ما را از آن ها نجات می دهی؟
پس به عزتت سوگند!
اگر از این در مرا برانی جای دیگر نخواهم رفت
و دست از التماس بر نخواهم داشت
چون اندازه بخشش و بزرگواری ات را فهمیده ام.
اگر کسی غیر از تو از گناهم خبردار می شدگناه نمی کردم.
اگر از عذاب سریع وفوری هم می ترسیدم گناه نمی کردم.
(ولی از تو نه خجالت کشیدم ونه ترسیدم)
نه به این خاطر که به نظرم از همه تماشاگرها بی اهمیت تر بودی
نه
فقط برای اینکه تو از همه بهتر عیب ها را می پوشانی و
از همه بردبارتر وبزرگوارتری.
سپاس از آن تو که می دانی و باز صبوری می کنی
می توانی عذاب کنی و باز می بخشی.
بخشی از دعای ابوحمزه ثمالی