شعری شنیدنی و زیبا از خلیل جوادی
گفتگوی انتقادی طنز با خدا
..................
«سلام خدا، خدای کل هستی
خدای عقل و هوش و عشق و مستی
خدای اول و خدای آخر
رفیق مؤمن و شفیق کافر
اسب خداییت رو حسابی تاختی
یه هفتهای کل کُرّات رو ساختی
یه ابسیلون خلل تو خلقت نیست
یه ذره شک توی اصالتت نیست
من دارم از بچگی فکر میکنم
کرات آسمون رو چک میکنم
یه لحظه هم نمیمونن معطل
دارن میچرخن مثل روز اول
بعد هزار تا انفجار و لرزش
یه ذره مو نرفته لای درزش
خلاصه کلام کارت درسته
پایه عقل منکر تو سسته
میخوام یه بار همینجوری خدایی
یه خورده اختلاط کنیم دو تایی
حتا اگه شده برای خنده
یه لحظه گوش بدی به حرف بنده
بدون سیستم و صدای قوی
شک ندارم هر چی بگم میشنوی
زبون ما رو هم که فوت آبی
با لهجهمون حال میکنی حسابی
سرم مثل کلاف سر در گمه
بس که پر از مغلطه مردمه
یه عالمه سؤال توی ذهنمه
مخم داره میترکه، جا کمه
بس که جواب دیگران چرنده
هر چی میگن، عقل نمیپسنده
هر کی رسیده از تو چیزی گفته
خودت بگو که دو زاریم بیفته
گفتم اگه وقتش رو داشتی، از دم
هر چه سؤاله از خودت بپرسم
رفتی رو سقف آسمون نشستی
برای ما سفیر میفرستی!
اون هم نه در حد سه تا چهار تا
یهو صد و بیست و چهار هزار تا
آدم اگه بیاحتیاطی کنه
ممکنه اصلاً یهو قاطی کنه
پیش خدا که کار نشد نداره
پس چیه این کارهای چندباره؟!
من اینجوری فکر میکنم همیشه
اراده خدا عوض نمیشه
خودت که عیب و نقص ما رو دیدی
از اولش درست میآفریدی
یه چیز میگم، فقط نگی جفنگه
فکر میکنم یه جای کار میلنگه
والله، کشیش و شیخ و شاه که نیستی
اهل دروغ و اشتباه که نیستی
یه عالمه جونور آفریدی
کرگدن و اسب و خر آفریدی
کلی به سوسک و پشه حال دادی
به هر دو تاشون پر و بال دادی
نوبت خلقت که به آدم رسید
یه دفعهای بال و پرت ته کشید
الآن میگی من به تو عقل دادم
که هیچکی هم نداره غیر از آدم
پیش خودت نگفتی این کار بده؟!
عقل بدی، به هیچ چی هم قد نده!
آدم رو ساختی که خرابش کنی؟!
از تو بهشت یهو جوابش کنی؟!
به خاطر یه سیب نیمخورده
کی آبروی بندهای رو برده؟!
زدی تو پوزش که سرافکنده شه؟!
پیش زنش طفلکی شرمنده شه؟!
میگن همیشه بخشش از بزرگاست
خدا کیه؟ بزرگ کل دنیاست
قربون قدرتت! تو که خدایی
اول و آخر بزرگیایی
خودت بهش کلی ماشاالله گفتی
وقتی که ساختی بارکالله گفتی
جان خودم این دیگه خیلی درده
بگن طرف حرفتو گوش نکرده
اگه اراده خودت نباشه
همینجوری گل نمیتونه باشه
اگه بگن خدا نمیپسنده
غنچه غلط میکنه هی بخنده
میخواستی شوتش کنی روی زمین
پس چرا گفتی «أحسن الخالقین»؟!
روی زمین ببین چه غوغاییه؟!
کارهای بندههات تماشاییه
دویست تومن دست فقیر میذارن
توقع کل بهشت رو دارن!
چی میشد اصلاً تو بهشت نداشتی
خلق رو به حال خودشون میذاشتی؟!
الآن تو دنیا هرچی کار زشته
برای رفتن به همون بهشته
دست یه عده آدم طمعکار
یه عدهای دیگه شدن گرفتار
بیخودی گیر میدن به موی مردم
جفتپا میرن تو آبروی مردم
آخه بهشتت هم که چیزی توش نیست
فقط چهار تا نهره توی پردیس
شیر و شرابش هم که توی جوبه
باز هم همین که هست خیلی خوبه
چقدر میشه رفت لب چشمه آب خورد؟!
چقدر میشه فقط نشست شراب خورد؟!
راستی، شراب و حوری و میکده
اونجا خوبه، پس چرا اینجا بده؟!
مردها که دورشون پر از حوریه
شرایط زنها هم اینجوریه؟!
زن تو بهشت هر جوری خواست میگرده؟!
یا نه، باز هم تابع حرف مرده؟!
میگم اگه بهشت پر از حوریه
تکلیف این زنهای مؤمن چیه؟!
شنیدم اونجا بی فرودگاهه
بدون جاده و بزرگراهه
اونجا بریم باید شتر سوار شیم؟!
توی بیابوناش باید قطار شیم؟!
وقتی بهشت کامپیوتر نداره
هر کی بخواد، باید خودش بیاره؟!
وقتی وسایل رفاهیش کمه
پس چرا تبلیغ میکنند این همه؟!
اینجا که ما کلی وسایل داریم
با این همه هزار تا مشکل داریم
اونجا میگن هزار سال نوری
آدم باید سر کنه با یه حوری!
میبینی بندههات چه کار میکنند؟!
همدیگه رو هی لت و پار میکنند
هزارها ساله که مفتی مفتی
سر میبُرن مییان میگن تو گفتی!
جوان ریشدار قندهاری
مییاد میشه قاتل انتحاری
از سر بیفکری و بیکلهای
همینجور آدم میکشند فلهای
میگن به خاطر رضای خداست
رضای تو واقعاً اینجور چیزهاست؟!
نمیدونم والله کجا نوشته
که جای قاتلا تو بهشته
خلاصه کلام، خیلی پستند
اونها که از قول تو خالی بستند
یکیش همین ملاعمر
که هیچی نخورده جز مغز خر
اگه میخواد بره بهشت این آدم
یک کاری کن بنده برم جهنم
کاش از تو این جمله رو میشنفتند
که بچه جون! اینها رو من نگفتم!»