تا بحال فکر کرده اید که پیش دیگران چقدر ارزش دارید؟
بنده بر حسب اتفاق متوجه شدم که پیش یک نفر بیش از 84 میلیون ارزش د ارم!
سعی خواهم کرد تا بدانم پیش دیگران چقدر ارزش دارم.
خانم و بچه اش در کناری نشسته بودند و می خواستیم بعد از سه چهار ماه از خرید خانه آن را تحویل بگیریم قولنامه را امضا کرده و کار را تمام کنیم از طرفی می گفت من زیاد علاقه ای به دیدن صاحب بنگاه ندارم لذا به صورت خودمانی تحویل و تحول را انجام دهیم و ما قبول کردیم.
قبلا" گفته بود که یک هودی دارم که اگر خواستید آن را بردارید و گر نه من بازش کنم . گفتیم هر طور که راحتید گفت آنرا شصت تومان خریده ام و بیش از تنها دو سه بار استفاده نکرده ام و با دو تا کابینت کوچک شما برایم صدهزار تومان حساب کنید.
عرض کردم صدهزارتومان از قیمت نوشان هم بیشتر است .گفتیم اگر به کمتر از آن راضی نیستید باز کنید و برای خودتان بردارید.
برای تحویل هم سه ماه فرصت خواست با اینکه خانه ای که ما در آن مستاجر بودیم فقط دو ماه از زمانش باقی بود باز قبول کردیم تا زیاد به زحمت نیفتد .
بالاخره روز تحویل خانه فرا رسید هنوز هود و کابینت که عبارت از کابینت زیر روشویی و یکی دیگر هم اندازه آن باز نکرده بود.مدام می گفت حیف است که بازشان کنم من راضی نمی شوم که بخاطر ده هزار تومان آنرا بازکنم.البته هنوز هم متوجه نشدم که منظورش از ده هزار تومان چیست؟
از من پرسید نظر شما چیست؟
می خواستم عرض کنم : با اینکه نیازی به آنها ندارم ولی برای اینکه شما خاطره خوشی از ما داشته باشید مشکلی نیست.
شروع کردم: می دانید و خودتان مدام می گفتید که در این طبقه که طبقه آخر است نیازی به هود نیست و بنا بر ادعایتان در مدت سه سال دو سه بار بیشتر از آن استفاده نکرده اید بنابراین همانطور که شما نیازی به آن نداشتید ما نیز نداریم ولی با این حال......
ناگهان برداشت و خودکارو قولنامه را پرت کرد .تو خیلی آدم بی شخصیتی هستی اگر من تو را این طور می شناختم آپارتمان را به صد میلیون هم به تو نمی فروختم واصلا" من همین الان آنها را باز می کنم و ... .....
پا شده و راه افتادم و عرض کردم اولا"شما اجازه ندادید که من چه می گویم ولی مشکلی نیست من امروز فرصت زیادی ندارم و داشتم می رفتم باشگاه پس خودتان با بنگاه قرار بگذارید تا من خدمتتان برسم .
ماه رمضان بود و لبهایم به صورت بی سابقه ای خشک شده بودند دیگر حتی زبانم هم آبی برای خیس کردنشان نداشت از پله ها پایین آمدم که از پشت خودش را به ما رساند معلوم بود که خانمش بهش توپیده بود.
به برادرم گفتم : من نه حوصله صحبت و نه وقتش را دارم خودت هر طور که خواستی امروز یا فردا آپارتمان را تحویل بگیر و ایشان صبورتر از من به حرفهایش گوش می کرد .می خواستم آنجا را ترک کنم که نگذاشت و التماس می کرد که ببخشید و ....
عرض کردم: امام علی (ع) می فرمایند: هیچ وقت کاری نکن که بعدش مجبور به عذر خواهی شوی.
گفت: دست خودم نیست اعصابم درست نیست و بعضی وقتها قاطی می کنم و بعدش عمری پشیمان می شوم.
بعدا" از برادرم شنیدم که موقع تحویل متوجه شده بود که قفل ورودی در خراب است و اصلا" در باز نمی شود لذا مجبور شده بود که قفل سلز بیاورد و قفل نو بیندازد و خلاصه ده هزارتومان هم به خرج افتاده بود.و شاید منظورش از همان ده هزار تومانی که ورد زبانش بود همان بوده است!
ولی من بعد از این ماجرا متوجه شدم که پیش ایشان بیش از 84 میلیون تومان ارزش دارم!
توضیحات کامل را در ادامه مطلب قرار داده ام
روزهای آخر اردیبهشت موردی پیش آمد بیش از خانه تعریف صاحبخانه را می کردند شاطر خوردنی تر از نان با ظاهری مذهبی و مظلوم نما.
سر معامله که اصلا" کوتاه نیامد و حتی راضی نشد که مقدار ناچیزی هم کم کند.ما را بجان آورد.
هر روز شرط جدیدی می آورد چون می دانست که قیمت مسکن رو به افزایش است می خواست قیمت را آپدیت نماید.یک روز حق بنگاه خود را می خواست گردن ما بیندازد روز دیگر می گفت اجازه بدهید من موکتها را بردارم و روز دیگر می گفت معامله را فسخ کنیم هر چه بهش توضیح می دادیم که معامله و فسخ آن شرایطی دارد و جریمه و ... گوشش بدهکار این حرفها نبود و حرف خودش رامی زد.هر حرفی را ده بار هم برایش توضیح می دادی باز به اولش برمی گشت .
خوشبختانه صاحب بنگاه چون بازنشسته ارتش بود فردی مقرراتی بودو بنده که با دیدن هر بنگاه مسکن و املاک حالم بهم می خورد بر خلاف تصورم شخص دروغگو و طماعی نبود و به حقش راضی بود هر چند که حقشان هم مبلغ کمی نیست.
ولی ایشان صاحب بنگاه را هم بجان آورده بود.هر روز با حرف جدیدی می آمدو پس از ساعتی بحث و توضیح بالاخره راضی می شد و نیم ساعت دیگر با تعارف و معذرت خواهی خداحافظی اش طول می کشید.
با این حال من و برادرم که خیلی از زحمت های مرا متحمل می شد صبور بودیم و احترامش می کردیم.به همین خاطر همیشه ورد زبانش این بود که من همیشه خدا را شکر می گویم که با آدمهای گلی چون شما طرف حساب هستم و از این حرفها...!