- شعر تساوی -
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود و
دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر ((جوانان)) را ورق می زد
برای آن که بی خود های و هوی می کرد و با آن شوق بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
با خطی خوانا به روی تخته کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین نوشت
(یک با یک برابر است)
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه باید یکی به پا خیزد
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم مات بر جا ماند
و او پرسید:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگبن فربیاد زد
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه قلبی پاک و فاقد زر داشت
پایین بود….
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره گون چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خوران از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست…..