میرحسین موسوی تصریح کرد: امام اسلامی را معرفی کرد که در مقابل مقدس نماهایی متحجر، سرمایه داران خدانشناس و مرفهین بی درد موضع داشت به شدت با مشکلات جامعه درگیر بود.
وی افزود: امام با مرفهین بی درد مخالف بود و با سرمایه های هم که در خدمت غارت کشور بودند مخالفت می کرد.
نخست وزیر دوران دفاع مقدس گفت: ما با مرفهینی مخالف هستیم که در میان مشکلات مردم رژه تجمل می روند و با خودروهای چند میلیونی حالت سرکوب روانی را در قشرهای پایین جامعه ایجاد می کنند. امام به دنبال خدشه دار کردن رابطه کارگر و کارفرما نبود اما دنبال این هم نبود که جامعه ما را کالایی کند.
رییس فرهنگستان هنر اظهار کرد: وقتی شهید باکری به درجه شهادت می رسد متوجه می شویم که او مهندس مکانیک است ولی این به دلیل آن است که در آن زمان مدرک ارزش نبود و افراد برای بالا رفتن از نردبان قدرت مدرک ها را خرید و فروش نمی کردند.
او با بیان اینکه اکنون از اسلام ناب فاصله گرفته ایم، تصریح کرد: در جامعه ای که کاخ ها برافراشته و پول های عظیم برای گرفتن جشن های مختلف ریخت و پاش می شود، باید احساس خطر کنیم.
نخست وزیر دوران دفاع مقدس تاکید کرد: اسلام ناب مخالف تحجر است و از همه تجربیات بشر استفاده می کند. در دید متحجرانه از همه نیروها استفاده نمی شود و به برنامه ها اعتنایی نمی شود.
وی با اشاره به سریال حضرت یوسف(ع) گفت: وقتی که حضرت یوسف(ع) مورد اعتماد فرعون قرار گرفت، گفت که اداره کشور را به من بسپار و او توانست از یک بحران 14 ساله با استفاده از همه نیروهایش عبور کند. وقتی هفت سال فراوانی و بعد هفت ساله قحطی در آن زمان اعلام شد حضرت یوسف(ع) از همه روش ها و نیروهایش استفاده کرد تا بتواند در سال های قحطی تمدن را حفظ کند چرا که برخی از قحطی ها تمدن های بزرگی را از بین برده است.
او خطاب به مسوولین کشور افزود: آیا در سال های فراوانی ارز نفتی، که به صورت غیرعادی ذخایر ما را بالا برد، برای سال های کمبود و قحطی برنامه ای ریخته ایم؟ آیا در سال های فراوانی درآمد ارزی، گوش به نقد کارشناسی داده ایم و آیا به حرف های متخصصان و کارشناسان سیاسی گوش داده ایم که فراز و نشیب های سیاست را به ما یادآوری کرده اند؟
لینک منبع
مهدی بذرافکن-خبرگزاری پارس فوتبال
علی دایی برکنارشد. درست مانند امیر قلعه نویی و سایر همکاران!
دایی برکنار شد تا نشان دهیم در تعویض مربی دست کمی از اعراب نداریم، چه حتی از آنان نیز عجول تریم!
دایی برکنار شد تا در یکی از سیاه ترین نوروزهای ورزش ایران با دست خوداسطوره کشی کنیم.
دایی برکنار شد تا نشان دهیم "اصول" در فوتبال ما جایی ندارد.
دایی برکنار شد تا به راحتی آب خوردن و به سادگی لبخندهای رییس فدراسیون فوتبال اعجوبه فوتبال مملکت با خاک یکسان شود!
لطفا زود قضاوت نکنید.احساساتی هم نشوید. ما هم احساساتی نشده ایم اتفاقا نویسنده این مطلب حتی دایی را یک بار هم از نزدیک ندیده و هیچ دوستی و قرابتی با او ندارد که بخواهد بی جهت و چشم بسته از او طرفداری کند.
خوشبختانه علی دایی هم اهل باج دادن نبوده و نیست که حالا با نوشتن این مطلب متهم به باج دادن به "ما" و "ما" متهم به باج گیری از او شویم.
علی دایی علی دایی است . بی کم و کاست و البته که همین مردم او را علی دایی کردند.
من،تو،ما...
اما سوال این است طی 30 سال گذشته میان این همه فوتبالیست چرا فقط یکی علی دایی شد؟!
چرا به قول علی کریمی فقط "علی دایی را خدا بغل کرده بود"؟چرا دیگران علی دایی نشدند؟...و سوال های بی شمار دیگر.
حرف و حدیث در این رابطه زیاد است و در این مجال فرصت اندیشیدن و پرداختن بدان نیست.
حرف این است. دایی چرا برکنار شد؟ حتما به خاطر باخت برابر عربستان-که صد البته باخت تلخی بود-اما کاش این را هم می دانستیم که این باخت اولین باخت رسمی علی دایی در قامت سرمربی تیم ملی فوتبال بود.
تیم ملی برابر عربستان باخت.بد هم باخت. اما آیا در این مقطع برکناری دایی بهترین چاره کار بود؟
در بازیهای حساس باقی مانده کدام سرمربی داخلی و خارجی می خواهد این تیم ملی را جمع کند؟
آیا دایی مرد روزهای سخت نبود؟آیا او این مهم را بارها نشان نداده بود که بتوانیم لااقل تا پایان بازیها به او فرصت بدهیم؟ آیا حال با تغییر مربی حتی اگر از مریخ آمده باشد می توان معجزه کرد؟!
او با تیمش به عربستان باخت اما می توانست ادامه دهد هرچند امیدها کمرنگ شده. اما دیگر کار از کار گذشته بود و می شد دایی را حفظ کرد تا او با شناخت از تیم ملی نقاط ضعف را برطرف می کرد.
حالا کدام مربی می تواند در این اندک فرصت به داد تیم ملی برسد؟!
اعتقاد داریم باید به دایی فرصت داده می شد و بعد از گذار از این بحران درباره او تصمیم گیری می شد.
اکنون به هر حال دایی برکنار شده و نوشتن این سطور چه دردی می تواند دوا کند جز اینکه"خاک مرده را باد دهد"
دایی برکنار شده و ما با دست خود برترین فوتبالیست مطرح جهانی خود را محو کردیم تا برخی ها نشان دهند قدرت دارند و برکنار می کنند , پس هستند!
امیدواریم چاره کار عقل کل های فوتبال "چاره کار باشد" و آنان نشان دهند مدیر بحران هستند نه مدیر عمران!
ختم کلام ما آرزوی موفقیت برای تیم ملی فوتبال است, چه با علی دایی چه بی علی دایی...
اما لب کلام ما حیف شدن اسطوره ای بود که خیلی گران بدست آوردیم و بسیار ارزان فروختیم...
شبکه ایران: امیر قلعه نویی گفت: مشکل فوتبال ایران با برکناری علی دایی از سرمربیگری تیم ملی حل نمیشود، امروز اگر هر فرد دیگری نیز به جای دایی روی نیمکت تیم ملی بنشیند مطمئن باشید مشکل فوتبال ایران حل نخواهد شد.
سرمربی سابق تیم ملی فوتبال کشورمان در خصوص اخراج دایی از سرمربیگری تیم ملی به خبرنگار شبکه ایران گفت:" تیم ملی ایران در بازی دیروز قابلیتهای زیادی برای کسب سه امتیاز داشت اما بدشانسی گریبان تیم ملی ایران را گرفت."
قلعه نویی در خصوص تصمیم فدراسیون فوتبال درباره اخراج دایی از تیم ملی نیز گفت: "ای کاش دست اندرکاران فدراسیون فوتبال هرگز چنین تصمیمی نمیگرفتند چرا که مشکل فوتبال ما علی دایی نیست بلکه سیستم در فوتبال ایران دچار مشکل است. تیم ملی ما در چند وقت اخیر دچار تغییرات بسیار زیادی شد که این تعییرات نیاز به گذشت زمان داشت. با این حال امیدوارم با اخذ چنین تصمیمی تیم ملی ایران بتواند به جام جهانی صعود کند."
سال نو بر شما مبارک
در سال جدید برایتان آرزوی سلامتی و شادکامی و توفیق روزافزون دارم.
حجت الاسلام والمسلمین خاتمی در این بیانیه آورده است، با وجود انصراف، به حضور فعال خود در صحنه برای تشویق مردم به شرکت در انتخابات ادامه خواهد داد.
محوراین بیانیه "تصمیم اخلاقی فراتر از کسب قدرت"است و خاتمی با تاکید بر این اصل، کنارهگیری خود را از ادامه حضور در رقابتهای انتخاباتی اعلام کرده است.
در این بیانیه سید محمد خاتمی به حضور فعال خود در صحنه انتخابات و تلاش برای اجماع نامزدهای انتخاباتی تاکید دارد.
جناب آقای مهندس میرحسین موسوی دارای شخصیتی اخلاقی، آزاداندیش، متعهد به اسلام و انقلاب و مردم، از سرمایه های ارزشمندی است که در موقعیت های خطیر و حساس، صداقت و شایستگی خود را در خدمت به کشور و ملت نشان داده اند.
بر این باورم که جناب آقای مهندس موسوی، برای ایجاد تغییر در شرایط کنونی شایستگی لازم را دارند، هرچند ممکن است تفاوت ها و تمایزهایی در نظر و عمل وجود داشته باشد، اما مهم آن است که این عزیز نیز به آرمانهای انقلاب و ملت پای بنداند و از حقوق و آزادیهای بنیادین و حاکمیت مردم بر سرنوشت و مصالح ملی و حیثیت بین المللی کشور به جد دفاع کرده و می کنند.
من به حکم وظیفه اخلاقی و برای پرهیز از هرگونه پراکندگی در آراء و با ایمان کامل به توان و مرجعیت مردم که «میزان» رأی آنان است و باید آرائشان در حد امکان به نقطه واحدی سوق داده شود، از صحنه نامزدی انتخابات کنار می کشم تا به یاری خداوند تغییر و بهبود اوضاع بهتر و کم هزینه تر در دسترس قرار گیرد و با این کار می کوشم تا امکان بهره برداری سوء را از کسانی که پیروزی خود را در القاء اختلاف و نیز تشتت آراء در جبهه گسترده خواستاران تغییر می جویند بگیرم.
هنگامی که گفتم «یا من یا مهندس موسوی» در عین احترام به همه عزیزانی که در عرصه انتخابات حضور داشته یا خواهند داشت، به این ظرایف نظر داشتم:
به اهمیت انتخابات، ضرورت پیروزی در آن، لزوم تغییر وضع فعلی در جهت مصالح کشور و اصلاح در حد توان و امکان، یکپارچگی نیروهای تغییرخواه و پرهیز از مخدوش شدن ضرورت های فوق با طرح گفتمانهای متفاوت، (ولو یکسان در اصول) توجه داشتم و لذا با فرض آمدن جناب آقای موسوی نمی آمدم و حالا نیز نمی مانم.
لینک منبع
ساکن بودن و فعالیت نکردن همیشه جزو دردسرهای ما بوده است. دردسری که روانشناسان میگویند برایش راهحلهایی هم وجود دارد. "افسرده نیستم ولی اول صبح که از خواب پا میشم، حس انجام دادن هیچ کاری نیست."، "میدونم خیلی کار دارم ولی تنبلیم مییاد که حتی یکیشون رو انجام بدم."، "وای! نمیدونی چقدر بده! درسامو میذارم لحظه آخر بخونم، بعدش اون لحظه هم یه دفعه انگار همه تنبلیهای دنیا رو ریختن رو سرم."، "دوست دارم کارام جلو بیفتهها ولی از اون طرف هم اگه حسش نباشه، دلم میخواد تمام روز رو توی رختخواب بمونم." شما هم مطمئنا لااقل یک دوره در زندگیتان از این تنبلیهای ناگزیر نالیدهاید. احتمالا همه ما در ذهنمان، راههایی مختص خودمان برای غلبه بر تنبلی داریم، اما شاید بد نباشد نظر روانشناسها را هم در مورد علتهای این پدیده ی فراگیر بدانیم و پیشنهادهایشان را بشنویم. تنبلی، موضوع مورد علاقه ی نویسندگان کتابهای موفقیت است. بهعنوان مثال، گذشته از آنکه برایان تریسی و راهکارهایش را قبول داشته باشیم یا نه، کتاب پرفروش "قورباغهات را قورت بده!" فقط حول یک موضوع میچرخد؛ تنبلی. حتی نویسندگان هم دست از سر این موضوع برنداشتهاند. داستان روسی "ابلوموف" حدیث تنبلی بینهایت یک شخصیت به همین نام است. در این داستان تنها عاشق شدن ابلوموف است که میتواند او را از زندگی همیشگی در رختخواب نجات دهد. اما تنبلیهای آدمهای دور و بر ما معمولا به شدت ابلوموف نیست. ما از تنبلیهایی جزئیتر شکایت داریم که به خاطر اینکه حسشان در موقعیتهای خاصی به سرمان میزند، زندگیمان را موقتا فلج میکنند. در واقع استعارهای که تنبلی را کنار رختخواب میگذارد، چندان هم با واقعیت جور نیست. شما ممکن است در محل کارتان، در دانشگاه، در آشپزخانه، در اتاق پذیرایی، در میانه ی راه کوه رفتن، در کتابخانه وقتی که روزهای پشت کنکور را میگذرانید، یکباره احساس تنبلی کنید، پشتش توجیه بیاورید که خستهاید و کارهایتان را انجام ندهید. راههای زیادی وجود دارد که آدم بر این تنبلی غلبه کند اما چون امتحان کردن هر کدام از این راهها خودش نیاز به کنار گذاشتن تنبلی دارد، ممکن است شما در یک دور باطل تنبلی پشت تنبلی بیفتید. پس اولین پیشنهاد این است که لااقل برای امتحان کردن این پیشنهادها باید یک بار خودتان تنبلی را کنار بگذارید! بطور کلی تنبلی از کجا میآید ؟ اگر کتابهای روانشناسی و حتی زیستشناسی را زیرورو کنیم، میتوانیم دلیلهای عمیق و درازمدتی را برای تنبلی پیدا کنیم. روانشناسان تکاملی معتقدند که تنبلی ریشهایتر از این حرفهاست. آنها میگویند تمام پدیدههای ذهنی بشر که نشانهای از "بیفعالیتی"، "ساکن بودن" و "انفعال" دارد میتواند به یک دلیل واحد رخ دهد. به نظر آنها علت همه این پدیدهها میتواند سبک زندگی بدوی اجداد ما باشد. این روانشناسان که ارادت خاصی به جناب داروین دارند، بیفعالیت بودن اجداد ما در زمانهای خاصی از سال و ذخیرهکردن انرژی برای زمانهای دیگر را دلیل تنبلی، خستگی روانی و افسردگی بشر مدرن میدانند. آنها میگویند در زمان مدرن ممکن است دیگر از زمانهای متناوب فعالیت، بیفعالیتی برای ذخیره انرژی خبری نباشد اما ژنهای ما به این تنبلی نیاز دارند. اگر بخواهیم طبق نظر روانشناسان تکاملی عمل کنیم، باید بگذاریم ژنهایمان در چند صد سال، زندگی مدرن را تجربه کنند تا نتیجهها و نبیرههایمان دست از تنبلی بردارند. اما گروه دیگری از روانشناسها هم هستند که نظر متفاوتی دارند. روانکاوها بیشتر در مورد نوع خاصی از تنبلی که آدم را به عقب انداختن کارها و انجام دادنشان در لحظه آخر وامیدارد، حرف دارند. به نظر آنها در این نوع از تنبلی، رگههایی از خودآزاری روانی وجود دارد. در واقع ما به خاطر این کار خودمان را زجر میدهیم اما ناخودآگاه از این رنج لذت میبریم. روانکاوها برای حل این مشکل راه حلهای طولانی مدتی دارند. به نظر آنها شمایی که این نوع خاص از تنبلی را دارید، باید آنالیز روانی شوید تا معلوم شود که کی و کجا این خودآزاری روانی را در خود پرورش دادهاید. از آنجا که این کار فقط در مطب روانکاوها انجام میشود و در این مقاله نمیشود با توضیح کامل تئوری روانکاوی راه به جایی برد، مجبوریم از خیر این گروه از روانشناسها هم بگذریم. در مورد علتهای تنبلی چند نظر همهپسند و بهدردبخور و در عین حال علمی هم در روانشناسی وجود دارد. روانشناسها معتقدند ما به علتهایی که در مقاله ی بعد با عنوان "خوابالوها" به ذکر و توضیح آن می پردازیم، ممکن است "اهمال کار" شویم. در مورد علتهای تنبلی چند نظر همهپسند و بهدردبخور و در عین حال علمی هم در روانشناسی وجود دارد. روانشناسها معتقدند ما به علتهایی که در زیر می آید ممکن است "اهمال کار" شویم... 1- حتما باید حسش بیاید تا کاری را انجام دهیم یکی از شایعترین دلیلها یا بهتر بگوییم توجیههای ما برای تنبلیمان همین است. ما میگوییم فعلا حال و حوصله این کار را نداریم و بهتر است بگذاریم کارمان را با انگیزه انجام دهیم. اما ممکن است با عقب انداختن کارها، این انگیزه هیچوقت در ما بیدار نشود. در واقع ما یک افسانه نه چندان درست در مورد انجام کارهایمان داریم؛ "اول انگیزه، بعد عمل" در صورتی که تجربه نشان داده است که شروع کارها ( فارغ از اینکه قبل از شروع آن کار را دوست داشته باشیم یا نه ) خودش میتواند انگیزه بوجود بیاورد. اگر خیلی کلی بخواهیم بگوییم، همیشه علاقه نیست که ما را به کاری وا میدارد، گاهی آشنایی بیشتر با یک فعالیت و کشف تواناییهای فردیمان در انجام آن کار، ما را به فعالیتی علاقهمند میکند. 2- فکر میکنیم، آنها که موفقند همیشه بر کارهایشان مسلطند روانشناسها اسم این خطای ذهنی را گذاشتهاند "الگوی تسلط". بعضی از ما تنبلیمان را با مقایسه با انسانهای موفق و کارآمد توجیه میکنیم. ما فکر میکنیم که آنها همیشه با اطمینان و اعتماد بهنفس کامل و بدون تحمل فشارهای روانی به سوی هدف میتازند. این تصورات احتمالا به این خاطر شکل گرفته است که ما فقط یک برش از زندگی و حرفهای آدمهای موفق را در مصاحبههای تلویزیونی و مطبوعاتی میبینیم و میخوانیم. اگر پیش بیاید و ما یک زندگی صمیمانه و نزدیک با آدمهای کارآمد داشته باشیم، میبینیم که نه، از این خبرها هم نیست. آنها هم مثل همه ما پر هستند از ناکامیهای روانی و تجربههای دردناک، منتها میدانند که چطور از پس این بحرانها برآیند. پس موفقها آدمهای خاصی نیستند، ما تنبلها آدمهای خاصی هستیم ! 3- کمالگرا هستیم آدمهایی که شخصیتی کمالگرا دارند، میخواهند کارشان را به بهترین و کاملترین نحو انجام دهند. برای آنها همه چیز یا خوب خوب است یا بد. همین باور باعث میشود که اگر فکر کنند کارشان، کسر و کمبودی خواهد داشت، آن را به تعویق میاندازند تا زمانی که بتوانند به بهترین نحو انجامش دهند. خیلی جالب است؛ تنبلی میکنیم چون میخواهیم کارهایمان عالی باشند! 4- از شکست میترسیم تعارف نداریم که! عدهای از ما میترسیم که به کارمان گند بزنیم و در بین عالم و آدم انگشتنما شویم. اما ترس ما بیشتر از آنکه به قضاوت دیگران برگردد، به قضاوت خودمان در مورد ارزش وجودمان برمیگردد. اگر ما ارزش خودمان را با تعداد موفقیتها منهای تعداد شکستها بسنجیم، همیشه از شکست خوردن و بنابر این بیارزش شدن میترسیم. این باور بنیادی میتواند باعث خیلی از تنبلیهای ما مخصوصا در انجام کارهای بزرگی مثل ادامه تحصیل، تغییر سبکزندگی و حتی ازدواج شود. 5- به خودمان جایزه نمیدهیم بالاخره ما هم آدمیم دیگر. همه ما از هدیه خوشمان میآید؛ مخصوصا وقتی که بعد از یک موفقیت نصیبمان شود. اما خیلی از ما از این دریغ میکنیم که این هدیه دادن و هدیه گرفتن را خودمان انجام دهیم؛ یعنی اینکه خودمان به خودمان هدیه بدهیم. اگر ما بعد از هر موفقیت کوچک و بزرگ، خودمان را به پاداشی کوچک مثل خوردن یک آب پرتقال مهمان کنیم، زندگیمان از رکود و بینمکی بیرون میآید. اگر این هدیه، درونی باشد که دیگر بهتر. یعنی اینکه ما بعد از تمام کردن هر کاری به خودمان احسنت بگوییم و خودمان، خودمان را تحویل بگیریم. 6- زندگیمان سرشار از بایدهاست روانشناسان با آنچه در کتابهای عامهپسند موفقیت تبلیغ میشود، موافق نیستند. کتابهای موفقیت میگویند، به خودتان بگویید: "من باید این کار را انجام دهم" تا آن کار انجام بگیرد. اما روانشناسان میگویند استفاده از کلماتی مثل باید باعث میشود که ما به خاطر انجام ندادن کار بیشتر احساس گناه کنیم؛ یعنی ما با کلمهای مثل باید، انجام یک کار ساده را تا حد رعایت یک ایدئولوژی یا عملی اخلاقی بالا میبریم. بالا بردن ارزش یک کار همان و سختتر شدن انجامش همان و تنبلی بیشتر به خاطر کار سختتر همان! 7- با تنبلیمان پرخاشگری میکنیم بله! درست خواندید. بعضی وقتها ما کمکاری و تنبلی میکنیم، به این خاطر که میخواهیم حرص صاحبکارمان درآید. در واقع ما داریم پرخاشگریمان را به صورت غیرمستقیم، سر طرف خالی میکنیم؛ پرخاشگری تنبلانه یا به قول روانشناسها پرخاشگری منفعل. شکستن شاخ غول خوابالو همانطور که در مقدمه هم گفتیم، انجام هر کدام از پیشنهادهای زیر مستلزم این است که برای یک بار هم که شده تنبلیتان را کنار بگذارید؛ پس قدم اول با شما و این هم گامهای بعدی : 1- لقمهها را کوچک کنید برایان تریسی در "قورباغهات را قورت بده" میگوید که اول کار گندهای را که حالش را نداری، انجام بده اما روانشناسها معتقدند که این راه مناسب نیست. به نظر آنها باید همه کارهای وقتگیر را تبدیل به کارهای کوچکتری کرد که در مدت زمان کمتری قابل انجام باشند. اینطوری هم کارها راحتتر به نظر میرسند و هم شروع به انجام آنها نیاز به زمان معین و مشخصی ندارد. هر روز یک جزء را انجام میدهید و اصراری ندارید که همه را همین الان تمام کنید. 2- باحس و بیحس استارت بزنید اینکه بنشینید منتظر که حس یک کاری خودش با پای خودش بیاید در وجودتان، معمولا باعث میشود کارها در آخرین زمان و به بدترین نحو انجام شوند. استارت بزنید، ما قول میدهیم حسش بیاید! 3- محیط خودتان را عوض کنید بعضی وقتها آدم بعضی از جاها را میبیند و خودبهخود تنبلیاش میآید. اگر دست خودتان است، سعی کنید طراحی محیطی که در آن زندگی میکنید، شبیه اتاق خواب نباشد. استفاده از رنگها و طرحهای مهیجتر میتواند به این کار کمک کند. کلا محیطی بسازید که برای زندگی و فعالیت باشد، نه برای مردن آرام. 4- با خودتان عهد ببندید این پیشنهاد به درد کسانی میخورد که لااقل با خودشان روراست هستند. میتوانید به خودتان قول بدهید که کارهایتان را بدون تنبلی انجام دهید. برای اینکه یک کنترل بیرونی هم داشته باشید، میتوانید با کسی که همکار یا همهدف شماست همراه شوید، تا نه او بگذارد شما اهمال کاری کنید و نه شما بگذارید او تنبلی کند. کلا بد نیست که تنوعی به دوستانتان بدهید. نمیگویم دوستان معمولا تنبل را کنار بگذارید، فقط اگر چند تا دوست با انرژی هم بگذارید کنارشان، بد نیست. 5- خودتان را تنبیه و تشویق کنید تشویقها خیلی وابسته به شخصیت و علایق فرد هستند. انجام کاری که برایمان با بیشترین لذت همراه است، میتواند بهترین تشویق باشد. این کار برای یکی ممکن است رفتن به سینما و برای دیگری خوردن بستنی سنتی باشد. به قول یکی از روانشناسان کشورمان ما اگر تا وقتی که در خانه تنها بودهایم، از خودمان پذیرایی نکردهایم، ارزشی برای خودمان قائل نیستیم. غیر از این، ما میتوانیم خودمان را تنبیه کنیم. بهترین نوع تنبیه که یکجورهایی شیره مالیدن به سر خودمان است، انجام دادن کارهایی است که لازم است انجام شوند ولی ما از آنها بدمان میآید. اینجوری هم کارمان انجام شده و هم تنبیه شدهایم. راههای بیرحمانهتری هم وجود دارد؛ مثلا انجام ندادن اجباری کاری که دوستش داشتهایم. چند باری که خودتان را تنبیه و تشویق کنید، این ذهن تنبلتان شرطی میشود تا دست از بیخیالی بردارد. منبع : همشهری جوان |
فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند. بر طبق گفته های "استاد" تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند به ما "فرصت یادگیری" و یا "آموزش دادن" را می دهند. در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود، ولی ظاهری بسیار حقیرانه داشت. شاگرد گفت: "این مکان را ببینید. شما حق داشتید. من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم، در بهشت بسر می بردند، اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند."
"استاد" گفت: "من گفتم "آموختن" و "آموزش" دادن مشاهده امری که اتفاق می افتد، کافی نمی باشد بایستی دلایل را بررسی کرد پس فقط وقتی این دنیا را درک می کنیم که متوجه علت هایش بشویم. سپس در آن خانه را زدند و مورد استقبال ساکنان آن قرار گرفتند. یک زوج و سه فرزند با لباسهای پاره و کثیف. "استاد" خطاب به پدر خانواده گفت: "شما در اینجا در میان جنگل زندگی می کنید، در این اطراف هیچ گونه کسب و تجارتی وجود ندارد؟ چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟"
آن مرد نیز در "آرامش" کامل پاسخ داد: "دوست من، ما در اینجا ماده گاوی داریم که همه روزه، چند لیتر شیر به ما می دهد. یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم. با بخش دیگر اقدام به تولید پنیر، کره و یا خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم. و به این ترتیب به زندگی خود ادامه می دهیم.
"استاد" فیلسوف از بابت این اطلاعات تشکر کرد و برای چند لحظه به تماشای آن مکان پرداخت و از آنجا خارج شد. در میان راه، رو به شاگرد کرد و گفت: "آن ماده گاو را از آنها دزدیده و از بالای آن صخره روبرویی به پایین پرت کن!"
شاگرد گفت : اما این کار صحیحی بنظر نمی رسد، آن حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است.
و فیلسوف نیز ساکت ماند ... آن جوان بدون آنکه هیچ راه دیگری داشته باشد، همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود و آن گاو نیز در آن حادثه مرد. این صحنه در ذهن آن جوان باقی ماند و پس از سالها، زمانی که دیگر یک بازرگان موفق شده بود، تصمیم گرفت تا به همان خانه بازگشته و با شرح ما وقع، از آن خانواده تقاضای "بخشش" و به ایشان کمک مالی نماید.
اما چیزی که باعث تعجبش شد این بود که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده بود با درختانی شکوفه کرده، ماشینی که در گاراژ پارک شده و تعدادی کودک که در باغچه خانه مشغول بازی بودند. با تصور این مطلب که آن خانواده برای بقای خود مجبور به فروش آنجا شده اند، مایوس و ناامید گردید. ناگهان غریبه ای را دید و از او سوال کرد: "آن خانواده که در حدود 10 سال قبل اینجا زندگی می کردند کجا رفتند؟" جوابی که دریافت کرد، این بود: "آنها همچنان صاحب این مکان هستند."
مرد، وحشت زده و سراسیمه و دوان دوان وارد خانه شد. صاحب خانه او را شناخت و از احوالات "استاد" فیلسوفش پرسید. اما جوان مشتاقانه در پی آن بود که بداند چگونه ایشان موفق به بهبود وضعیت آن مکان و زندگی به آن خوبی شده اند.
آن مرد گفت: "ما دارای یک گاو بودیم، اما وی از صخره پرت شد و مرد. در این صورت بود که برای تامین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم. گیاهان و نباتات با تاخیر رشد کردند و مجبور به بریدن مجدد درختان شدم و پس از آن به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم و با آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادم و با خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم. به این ترتیب یکسال سخت گذشت، اما وقتی خرمن محصولات رسید، من در حال فروش و صدور حبوبات، پنبه و سبزیجات معطر بودم. هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم که همه قدرت و پتانسیل من در این نکته خلاصه می شد که: چه خوب شد آن گاو مرد."
برداشتی از داستان گــاو، اثر : "پائولو کوئیلو"
این شعر توسط یک نوجوان متبلا به سرطان نوشته شده است.This is a poem
written by a teenager with cancer.
She wants to see how many
people get her poem.
او مایل است بداند چند نفرشعر او را می خوانند.
It is quite the poem. Please pass it on.
این کل شعر اوست. لطفا آنرا برای دیگران هم ارسال کنید.
This
poem was written by a terminally ill young girl in a
New York
Hospital
این شعر را این دختربسیار جوان در حالی که آخرین روزهای زندگی اش را سپری می کند در بیمارستان نیویورک نگاشته است
It was sent
by
و آنرا یکی از پزشکان بیمارستان فرستاده است. تقاضا داریم مطلب بعد از شعر را نیز به دقت بخوانید
a medical doctor - Make sure to read what is in the closing statement
AFTER THE POEM.
SLOW DANCE
رقص آرام
Have you ever
watched kids
آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید
On a merry-go-round?
در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟
Or listened to
the rain
و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،
Slapping on the ground?
آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟
Ever followed a
butterfly"s erratic flight?
تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟
Or gazed at the sun into the fading
night?
یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟
You better slow down.
کمی آرام تر حرکت کنید
Don"t dance so
fast.
اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید
Time is short.
زمان کوتاه است
The music won"t
last
موسیقی بزودی پایان خواهد یافت
Do you run through each day
On the
fly?
آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟
When you ask How are you?
آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،
Do you hear the
reply?
آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟
When the day is done
هنگامی که روز به پایان می رسد
Do you lie in your
bed
آیا در رختخواب خود دراز می کشید
With the next hundred chores
و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره
Running through
your head?
در کله شما رژه روند؟
You"d better slow down
سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید.
Don"t dance so
fast.
اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.
Time is short.
زمان کوتاه است.
The music won"t
last. موسیقی دیری نخواهد پائید
Ever told your child,
آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،
We"ll do it
tomorrow?
"فردا این کار را خواهیم کرد"
And in your haste,
و آنچنان شتابان بوده اید
Not see
his
که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟
sorrow?
Ever lost touch,
تا بحال آیا بدون تاثری
Let a good
friendship die
اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،
Cause you never had time
فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟
or call
and say,"Hi"
آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟
You"d better slow down.
حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.
Don"t dance
so fast.
اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.
Time is short.
زمان کوتاه است.
The music won"t last.موسیقی دیری نخواهد پایید.
When you run so fast to get somewhere
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
You
miss half the fun of getting there.
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
When you worry and hurry
through your day,
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،
It is like an unopened
gift....
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید.
Thrown away.
Life is not a
race.
زندگی که یک مسابقه دو نیست!
Do take it slower
کمی آرام گیرید
Hear the
music
به موسیقی گوش بسپارید،
Before the song is over.
پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.
صبح شده و شاید هم نه اصلا شب شده و شما برای کاری قصد بیرون رفتن دارید اما همین که درب خانه را باز می کنید تا خودروی خود را از خانه بیرون بیاورید با حضور ماشین غریبه ای در برابر درب پارکینگ منزل خود روبرو می شوید. چه حالی به شما دست خواهد داد؟ تابلوهای زیر که نمونه های آن را در شهر بسیار می بینیم نمونه ای است از تدابیر اندیشیده شده برای نبودن این حالت!
خب شاید شما هم مثل بسیاری دیگر از پدیده هایی که در اطراف خود می بینید با خنده ای از کنار این گونه نوشته ها بگذرید و اصلا در مورد آنها اندیشه نکنید. اما واقعا جای تامل دارد. می پرسید چرا؟
هر یک از این تابلوها و دست نوشته ها یک نماینده هستند، نماینده ای برای زمانی که حضور نداریم و قرار است به جای ما سخن بگویند. جامعه شناسان و روان شناسان اجتماعی بر خلاف ما هیچ یک از این تابلوها را نادیده نمی گیرند. هر یک از اینها نمادی است که می تواند ما را به لایه های زیرین اجتماع ببرد.
مشهور است که قانون و حقوق آنجا آغاز می شود که اخلاق پایان می یابد. به زبان ساده اگر انسانها بر اساس اصول اخلاقی زندگی کنند جایی برای دادگاه و محکمه باقی نمی ماند. زبان گشودن به زور و تهدید نیز زمانی موجودیت و مطلوبیت می یاید که زبان دوستانه کارگشا نباشد. چرا این شهروندان مجبور شده اند در لحن نوشتار خود از این جملات تهدید آمیز استفاده کنند؟ بی تردید تجربه کرده اند و دیده اند که صرف وجود یک تابلوی پارک ممنوع بازدارندگی لازم برای عدم توقف خودرو در برابر پارکینگ را ندارد.
در حالی که اگر هریک از ما خود را به رعایت حقوق شهروندی دیگر شهروندان موظف بدانیم، هیچ گاه نیازی به تابلوهای راهنمایی و رانندگی نیست. امروزه در برخی کشورهای دنیا که از لحاظ شاخص توسعه انسانی در صدر هستند، نهضتی نوین جریان یافته که تمام تابلوهای راهنمایی و رانندگی را از سطح شهر جمع آوری کرده و به جای آن تاکید می کنند هر شهروندی خود باید به این درک و شعور رسیده باشد که بداند در کجا بایستد، کجابوق نزند، کجا توقف نکند، کجا گردش به راست ممنوع است و.... (البته این طرح اکنون صرفا در برخی شهرهای کوچک اجرا شده و نتیجه مطلوبی هم داشته است.)
اما اکنون ما در وضعی زندگی می کنیم که تابلوهای معمولی راهنمایی و رانندگی مانند پارک ممنوع کارایی ندارد و نیازمند تهدیدهای خاص هستیم. بنابراین این نوع تابلوها در سطح شهر را نباید به مثابه یک خنده یا مزاح صرف دید بلکه این تابلوها نشانگر یک بیماری اجتماعی در فرهنگ عمومی شهر ماست که اتفاقا جای گریستن دارد. قصد این نوشتار تحقیر یا خرد انگاشتن فرهنگ عمومی مردم نیست بلکه این نوشتار تلنگری است، باشد که مقبول افتد.
شما این نوع تابلوها را چگونه تحلیل می کنید؟ آیا آنها را صرف یک خنده یا مزاح می دانید؟
حمید نساج
گروه جامعه و سیاست