روش ارسال پیامک از شبکه تلفن ثابت
با راهاندازی سرویس ارسال پیامک در شبکه تلفن ثابت (FIX SMS) ارسال و دریافت پیام از شبکه ثابت به ثابت، ثابت به سیار و سیار به ثابت امکان پذیر شده است.
به گزارش فارس، این قابلیت از طریق گوشیهایی امکانپذیر است که قابلیت ارسال SMS را دارا هستند. تمامی مشترکان تلفن ثابت میتوانند با تهیه این گوشیها از این سرویس بهرهمند شوند. (نیاز به ثبت نام و پرداخت وجه اولیه نیست).
علاوه بر آن مشترکان میتوانند از طریق dialup و یا اینترنت در آینده نزدیک به سایت Web این سیستم متصل شده SMS های خود را ارسال و یا دریافت کنند.
* روش ارسال پیام از شبکه تلفن ثابت
روش ارسال پیام در شبکه تلفن ثابت همانند ارسال پیام توسط گوشیهای موبایل در شبکه سیار است. بدین منظور مشترک باید تنها یکبار پس از تهیه گوشی مذکور، شماره مرکز SMSC را در دستگاه تلفن خود ذخیره کند. بدین صورت که مشترک وارد منوی دستگاه تلفن خود شده و شماره 9717000 را در قسمت SMS Center (در هر دو قسمت Deliver و Submit) وارد میکند.
از این زمان به بعد مشترک قادر خواهد بود SMS های خود را به طریق زیر ارسال کند.
1- دکمه Write دستگاه را فشار دهید.
2- پیام خود را توسط دکمههای موجود تایپ کرده و دکمه OK را فشار دهید.
3- شماره تلفن مقصد یا گیرنده را وارد کرده و دکمه OK را فشار دهید.
پیام شما ارسال خواهد شد و پیغام موفق (Successful) روی گوشی شما نمایش داده میشود.
پس از چند ثانیه درصورت دریافت پیام توسط گیرنده، گوشی شما با پخش یک آلارم و اعلام روی صفحه نمایش تحویل موفق پیام (delivery) را به شما اعلام میکند.
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
شعر از:
فرستاده پادشاده روم در مجلس یزید
از امام زین العابدین علیهالسلام روایت شده که چون سر مبارک امام حسین علیهالسلام را برای یزید آوردند، سر مقدس را مقابل خود قرار داده و میخواری میکرد. یک روز فرستاده پادشاه روم که از اشراف بود در مجلس حضور داشت و از یزید پرسید که این سر کیست؟ یزید گفت: «این سر حسین بن علی، فرزند فاطمه، دختر رسول خداست.» فرستاده روم وقتی چنین شنید گفت: «تف بر تو باد. پدر من با واسطههای بسیار از نوادههای حضرت داوود است؛ با این حال، مسیحیان مرا به این دلیل بزرگ میشمارند واز خاک پایم تبرک میبرند، و شما پسر دختر پیامبر خود را میکشید؟! این چه دین داری است؟» یزید وقتی اعتراض سفیر روم را شنید، گفت: «این نصرانی را بکشید تا مرا در کشور خود رسوا نکند.» چون نصرانی چنین فهمید گفت: «دیشب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در خواب دیدم که به من فرمودند: تو اهل بهشتی.» و سپس شهادتین گفت و سر حسین علیهالسلام را به سینه چسبانید و بوسید تا کشته شد.
اولین زائر
از عطیه روایت شده که در روز اربعین، با جابر بن عبداللّه انصاری به زیارت قبر امام حسین علیهالسلام رفتیم. وقتی به کربلا رسیدیم، جابر غسل کرده و بر سر قبر حضرت رفت و گفت: «دست مرا بر قبر گذار.» چون دستش به قبر رسید بیهوش شد و وقتی به هوش آمد سه بار گفت: یا حسین، سپس گفت: «آیا دوست، جواب دوست را نمیدهد؟ چگونه جواب میدهی در حالی که سرت را از بدن جدا کردهاند.» و گفت: «سوگند به خدا که ما نیز در آن جا حضور داشتیم.» من گفتم: چگونه؟ در حالی که شمشیری نزدیم، و این گروه مابین سرو بدنشان جدایی افتاده و اولادشان اسیر شده و [ما...]، جابر گفت: «از رسول خدا شنیدم که هر که گروهی را دوست دارد، با آنان محشور میشود و هر که عمل مردمی را دوست داشته باشد، در عمل ایشان شریک شود. همانا دوست ایشان به بهشت بازگشت نماید و دشمن ایشان به دوزخ بازگردد.
دیدار اهلبیت از شهدای کربلا در روز اربعین
سیدبن طاووس در کتاب مقتل خود به نام لهوف آورده است: زمانی که اهلبیت حضرت سیدالشهداء علیهمالسلام از شام به مدینه برمیگشتند در عراق از کاروان دار خواستند که آنها را از راه کربلا ببرد. چون به بر تربت پاک امام حسین علیهالسلام رسیدند، جابر بن عبداللّه را با گروهی از طایفه بنیهاشم و مردانی از آل پیغمبر صلیاللهعلیهوآله دیدند که به زیارت حضرت آمدهاند. آنان شروع به عزاداری و نوحه سرایی کردند، زنان قبائل عرب نیز که در آن اطراف بودند جمع شده و عزاداری کردند. کاروانیان سپس از آنجا به سوی مدینه کوچ کردند.
اسارت زن مسلمان
از مظلومیتهایی که حکایت از نقض آشکار قوانینی است که اسلام به آنها سفارش کرده، اسیر گرفتن زن مسلمان است. در حادثه کربلا پس از پایان نبرد، اهل بیت امام حسین را اسیر کرده و شهر به شهر گرداندند و در کوفه و شام به نمایش گذاشتند. اسیر گرفتن زن مسلمان از نظر اسلام مردود است چنان که علی علیهالسلام در جنگ جمل اسیر کردن را روا نشمرد و عایشه را به همراه عدهای زن به شهر خودش بازگرداند؛ اما متجاوزان اموی فرزندان پیامبر را مثل اسیران کافر، از کوفه به شام فرستادند و چهره زنان اسیر را بر اهالی شهرها نمودند و درنهایت سنگدلی با آنان رفتار کردند. چنان که حضرت زینب علیهاالسلام هنگام عبور از کنار اجساد شهدا (در اعتراض به اسارت اهل بیت) فرمود:ای محمّد صلیاللهعلیهوآله این دختران تو هستند که به اسارت میروند.
حرکت از کربلا
وقتی کاروان شام به کربلا رسید، اهل بیت امام حسین علیهالسلام به گونهای جانسوز به عزداری پرداختند، امام سجاد علیهالسلام وقتی که اوضاع را چنین دیدند، دانستند که اگر زنان و کودکان در کنار این قبور مطهر بمانند، خود را در اثر شیون و زاری هلاک میکنند؛ از این رو فرمان دادند تا بار شتران را ببندند و از کربلا به سوی مدینه حرکت کنند. چون بارها را بستند و آماده حرکت شدند، حضرت سکینه اهل حرم را برای وداع، با ناله و فریاد به سوی مزار مقدس امام حرکت داد و همگی در اطراف قبر مقدس گرد آمدند. سکینه قبر پدر را در آغوش گرفت و به شدت گریست و این ابیات را زمزمه کرد: «ای کربلا! بدنی را در تو به امانت گذاشتیم که بدون غسل و کفن مدفون شد.ای کربلا، کسی را به نزد تو یادگار نهادیم، که روح احمد و وصی اوست...».
رسیدن کاروان اهل بیت به مدینه
کاروان اهل بیت به سوی مدینه رهسپار شد. «بَشیر» که آنان را همراهی میکرد میگوید: به آرامی رفتیم تا به شهر مدینه نزدیک شدیم. امام سجاد علیهالسلام مرا طلبیده و فرموند: خداوند پدرت را رحمت کند که شاعر نیکویی بود آیا تو نیز شعر میگویی؟ گفتم: آری، پس فرمود به مدینه برو و خبر شهادت ابی عبداللّه را به مردم ابلاغ کن. بشیر میگوید: وقتی خبر شهادت امام حسین علیهالسلام را به مردم مدینه رساندم، مردمان مدینه از خانه خود بیرون آمده و شروع به گریه و زاری کردند. من همانند آن روز را به یاد ندارم که مردم همه یک دل و یک زبان گریه کنند و تلختر از آن روز را بر مسلمانان ندیدم
اهداف یزید از اسارات و به آتش کشیدن خیام اهل بیت
سیاست حکومتهای ظالم آن است که برای جلوگیری از نهضتهای احتمالی بعدی، از هر وسیلهای استفاده کنند. حکومت یزید نیز پس از فاجعه عاشورا، برای ایجاد ترس و وحشت بین مردم، اهل بیت را با وضعی دلخراش اسیر کرد و در دو شهر مهم کوفه و شام گرداند. شبیه این کار غیر انسانی را عبیداللّه بن زیاد در شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه انجام داده بود. او بدنهای پاک این دو را پس از شهادت در کوچهها و خیابانهای کوفه گرداند. هم چنان که سر مبارک اما حسین و دیگر شهیدان کربلا را بر بالای نیزه کرد و به تماشای مردم گذاشت.
لینک منبع
تقدیم به قلب پرمهر همه پدران
مردی ?? ساله با پسر تحصیل کرده ?? ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجرهشان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ.
پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه.
بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!
پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. صفحه ای را باز کرد و به
پسرش گفت که آن را بخواند.
در آن صفحه این طور نوشته شده بود:
امروز پسر کوچکم ? سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ?? بار نامش را از من پرسید و من ?? بار به او گفتم که نامش کلاغ است.
هر بار او را عاشقانه بغل میکردم و به او جواب میدادم و به هیچ وجه عصبانی نمیشدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا میکردم
مگر مشتری هم حقی دارد؟!
جزو وظایف من نیست
صبح شنبه، یکی از شعب بانک ... در خیابان جمهوری اسلامی، با وجودی که دستگاه نوبتگیر بانک مرتب شماره میدهد اما هر 10 دقیقه یک نوبت اعلام میشود. از 6 باجه موجود، فقط دو باجه متصدی دارد و افرادی که صبح شنبه چک دارند از کندی کار گله میکنند. فرد جوانی به کندی کار باجهها اعتراض دارد، از جا بلند میشود و به متصدی باجه دریافت و پرداخت میگوید: «آقا ... ما خیلی عجله داریم چرا...»
هنوز کلامش منعقد نشده که کارمند باجه به تندی میگوید: «آقاجون میتونی بری یه بانک دیگه!... من که 10 تا دست ندارم.» از جایش بلند میشود و به آخر سالن میرود. روند اعلام شمارهها کندتر میشود. چند دقیقهای هست که تنها یک باجه کار میکند و 5 باجه، خالی ازمتصدی است.
پیرمرد میگوید: «آقا من حقوق نگرفتم یک کم تندتر کار کن» کارمند سریع میگوید: «جزو وظایف من نیست مشکل شما را من باید حل کنم؟!»
الو، خدمات پس از فروش... ؟
قطعه نداریم... باید یخچالتون رو بیارید کارگاه. هنوز 6 ماه از خرید یخچال نمیگذرد که تعمیرکار خدمات پس از فروش به دلیل نداشتن قطعه از تعمیر عاجز است. حالا زوج جوان ماندهاند و یخچالی که فقط به خاطر ضمانت 3 ساله و خدمات پس از فروش انتخاب کردهاند.
تعمیرکار بدون انجام هیچ کاری، هزینه ایاب و ذهاب را میگیرد. به او ارتباطی ندارد سرنوشت یخچال چه خواهد شد، همین طور به نمایندگی مجاز مرکز خدمات پس از فروش...
هیس... اینجا بیمارستانه! ...
مادر چند بار راهروی بخش را طی کرده و از پرستار ساعت حضور پزشک را پرسیده، فرزندش روی تخت بیمارستان به خود میپیچد. حتی بعد از تزریق مسکن، نالههای کودک قطع نمیشود. مادر درمانده و عصبانی باز هم طول راهرو را طی میکند. ساعت از 22 گذشته، رادیوی کنار میز پذیرش بخش زمان را اعلام میکند. پرستار با دیدن مادر میگوید: «کاری از دست ما برنمییاد. باید تا فردا صبح صبر کنید تا دکترش بیاد...» مادر که صدای ناله فرزند آزارش میدهد از پرستار میخواهد تا با پزشک تماس بگیرد. سرپرستار از اتاق کناری خارج میشود: «چه خبرته خانم؟ اینجا بیمارستانه؟ مگه ما میتونیم دم به دقیقه با دکتر تماس بگیریم؟» مادر با این نهیب به ظاهر آرام میشود ولی درماندگی از صورتش میبارد، زیر لب غرولند میکند: «تو این خرابشده فقط پول میگیرند، به داد مردم که نمیرسند.»
انتظار داری آنجلینا جولی بشی؟
فقط یکی دو روز به تحویل سال نو مانده، سالنهای آرایش و زیبایی جای سوزن انداختن نیست، قیمتها هم با هفته پیش فرق کرده، صندوقدار زن چاقی است که پشت صندوق با صورتی عبوس فقط پول میشمارد. شاگردها هر کدام به سمتی میدوند. «رنگ ابروی این خانم چی شد؟» شاگرد به سمت مشتری میدود. زن جوانی که به چند شاگرد انعام داده،با تمام شدن کارش به سمت صندوق میرود، صورتش گرفته و کمی عصبانی است و به صندوقدار میگوید: «خانم ببخشید، موهای من دورنگ شده، یک طرف سرم قهوهای و یک طرف به قرمزی میزنه» مسوول رنگ سر میرسد که «خانم اشکال از موهای شماست»، مشتری به آرامی و مودبانه میگوید: «این را زودتر میگفتید که مجبور نشم حالا 120 هزار تومان بپردازم.» زن چاق پشت صندوق نهیب میزند که «خانم فقط شما نیستی که انتظار داری با 100 هزار تومان آنجلینا جولی بشی؟!» و به شمردن اسکناسها ادامه میدهد...
اینها نمونه های بسیار ساده ای هستند که همه روزه با آنها روبرو می شویم نمونه ای از مشتری مداری در کشور عزیزمان ایران.
1x 8 + 1 = 9
12 x 8 + 2 = 98
123x 8 + 3 = 987
1234 x 8 + 4 = 9876
12345 x 8 + 5 = 98765
123456 x 8 + 6 = 987654
1234567 x 8 + 7 = 9876543
12345678 x 8 + 8 = 98765432
123456789 x 8 + 9 = 987654321
1x 9 + 2 = 11
12 x 9 + 3 = 111
123 x 9 + 4 = 1111
1234 x 9 + 5 = 11111
12345 x 9 + 6 = 111111
123456 x 9 + 7 = 1111111
1234567 x 9 + 8 = 11111111
12345678 x 9 + 9 = 111111111
123456789 x 9 +10= 1111111111
9x 9 + 7 = 88
98 x 9 + 6 = 888
987 x 9 + 5 = 8888
9876 x 9 + 4 = 88888
98765 x 9 + 3 = 888888
987654 x 9 + 2 = 8888888
9876543 x 9 + 1 = 88888888
98765432 x 9 + 0 = 888888888
شگفت انگیز بود ، نه ؟
حالا تقارن را ببینید :
1x 1 = 1
11x 11 = 121
111 x 111 = 12321
1111 x 1111 = 1234321
11111 x 11111 = 123454321
111111 x 111111 = 12345654321
1111111 x 1111111 = 1234567654321
11111111 x 11111111 = 123456787654321
111111111 x 111111111= 12345678987654321
حالا توجه کنید :
اگر حروف الفبای انگلیسی را :
A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
بترتیب بصورت زیر در نظر بگیریم :
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26
کلمه ی : H-A-R-D-W-O- R-K
معادل خواهد بود با : 8+1+18+4+23+ 15+18+11 = 98%
کلمه ی : K-N-O-W-L-E- D-G-E
معادل خواهد بود با : 11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5 = 96%
اما کلمه ی : A-T-T-I-T-U- D-E
معادل خواهد بود با : 1+20+20+9+20+ 21+4+5 = 100%
حالا توجه کنید به : L-O-V-E-O-F- G-O-D
که مساوی می شود با : 12+15+22+5+15+ 6+7+15+4 = 101%
می گویند "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای نوشت به "البرت انیشتین" که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچههایمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری میشوند!
آقای "انیشتین" هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم. واقعا هم که چه غوغایی میشود! ولی این یک روی سکه است. فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا میشود!
وقت دارید بخوانید..... داستان خیلی قشنگ......
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما
در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.. مرد اول از او بطور فراوان
تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ
بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او
نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را
تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم
و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد
خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را
خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
نتیجه اخلاقی داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با
سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.
ستایش خدایی را است بلند مرتبه!
مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم میزد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم میشود و چیزی را از روی زمین بر میدارد و توی اقیانوس پرت میکند. نزدیک تر می شود، میبیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل میافتد در آب میاندازد.
- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم میخواهد بدانم چه میکنی؟
- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمیتوانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست.. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمیکند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:
"برای این یکی اوضاع فرق کرد."
چرا پیغمبر زنهای متعدد گرفت؟ بارها افراد مغرض و آنهایی که با اسلام سر جنگ دارند، یکی از دکمههای فشار را این قرار میدهند که پیغمبر شما چند تا زن گرفت!!! دلیل ازدواجهای متعدد! سی دلیل من اینجا یادداشت کردم که شاید بیشتر باشد. که ببینید ازدواجهای پیغمبر ما ذرهای روی هوس نبوده است. همهاش از روی دلیل و حکمت بوده است.
اول اینکه پیغمبر ما کل عمرش شصت و سه سال بود. تا پنجاه و پنج سالگی، یک همسر داشته است. تا پنجاه و پنج سالگی! بعد از فتح مکه هم که سال هشتم است، تا آخر عمرش دیگر ازدواج نکرده است. از پنجاه و پنج سالگی تا شصت و یک سالگی میشود شش سال. تمام ازدواجهای پیغمبر در این شش ساله بوده است. نعوذ بالله اگر پیغمبر به خاطر هوس بود، آدم هوسش قبل از پنجاه و پنج سالگی است. بعد از پنجاه و پنج سالگی دیگر خیلی هوس ندارد. باید ببینیم قصه چه چیز است؟
- کسی که در غار حراء مناجات میکند و خلوت میکند، اهل هوس نیست. شما ازدواجهای پیغمبر را دیدید، اما مناجاتهایش را در غار حراء ندیدید.
- دوست و دشمن حتی اونهایی که به پیغمبر ایمان نیاورند، احدی نگفته است که پیغمبر نعوذ بالله اهل هوس بوده است. همه میگفتند امین است. میگفتند کاهن است، کاهن یعنی غیب گو! میگفتند ساحر است، جادوگر! میگفتند شاعر است، حتی میگفتند مجنون است. نسبت دیوانگی میدادند، اما نسبت هوس بازی نمیدادند. این دو! پس یک: عبادات در غار حراء! دو: حتی دشمنانش لقب هوسباز به او ندادند.
- تا پنجاه و پنج سالگی یک همسر!
- ازدواجهای پیامبر، زمینه حمایت قبایل از پیامبر
- بعد از فتح مکه دیگر همسری نگرفت! این پیداست که... در فتح مکه دیگر همهی بتها را شکستند و اسلام مسلط شد! پیداست آن وقتهایی که همسر گرفته است، هر همسری را هم از یک قبیلهای میگرفت! چند تا قبیلهی قوی بودند، مثلاً رئیس یکی از قبیلهها عمر بود. رئیس یکی از قبیلهها ابوبکر بود. رئیس یکی از قبیلهها ابوسفیان بود. از هر قبیلهی دانه درشتی یک کسی را میگرفت. آن زمان هم رسم بود. هر کس داماد قبیلهای میشد، قبیله از او حمایت میکرد.
- پیغمبر همهی زنهایش از مکهایها بودند. از مدینه در طی ده سال هیچ زنی نگرفت. میدانید چرا؟ چون زنانی که در مکه اسلام آوردند، هجرت میکردند، بعد شوهر اینها که در جبهه شهید میشد یا از دنیا میرفت، سرپناه نداشتند، همهجرت کرده بودند و در مدینه غریب بودند، هم غریب بودند و هم بیوه بودند، هم یتیمدار بودند و بیسرپرست بودند، آنها را میگرفت، اما زنان مدینه را میگفت که اگر اینها شوهرشان هم بمیرد، بالاخره عمو و خاله و اینها غریب نیستند. یعنی از مدینه پیغمبر زن نگرفت.
- ازدواجها حکیمانه بود. اگر هوس بود، چرا مشرکین به او گفتند: زن زیبا به تو میدهیم، قبول نکرد؟ اصلاً بعد از پنجاه و پنج سالگی هوسی برای کسی میماند؟ آن هم پیغمبری که در این چند ساله دهها جنگ دارد! تشکیل حکومت دارد، بنیانگذار حکومت اسلامی هست. عبادت هست.
- قرآن میگوید که اصلاً هوس در پیغمبر نیست. «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» (نجم/3) یعنی پیغمبر روی هوی و هوس حرف نمیزند. حالا نگویید که زبانش از روی هوی و هوس نیست. ولی ممکن است دستش از روی هوی و هوس باشد. نه وقتی میگوید پیغمبر هوس ندارد، یعنی هیچ هوسی نباید داشته باشد.
قرآن میگوید: «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة» (انعام/149) یعنی حجت خدا باید کسی باشد که هیچ بهانهای برای هیچ کس نباشد.
- آدمی که اهل هوس است، جوانیاش را در غار عبادت نمیکند. آدمی که در هوس است، دو سوم شب را عبادت نمیکند. آدمی که اهل هوس است، اکثر روزها روزه نیست. آدمی که اهل هوس است، هر زن بعدی باید از زن قبلیاش یک قدم جوانتر و بهتر باشد. آدمی که اهل هوس است، بعد از 55 سالگی ازدواج نمیکند. در ایام جنگ ازدواج نمیکند. آدمی که اهل هوس است، پیشنهاد مشرکین که میگویند: زن خوشگل به تو میدهیم، قبول میکند. آدمی که اهل هوس است، «نعوذ بالله» باید از مدینه هم که این همه مرید دارد بگیرد. از مهاجرین میگرفت که غریب باشند و بیوه و آواره! زندگی با زنان سالمند بیوهی یتیمدار، آنوقت تربیت یتیم، خودش یک کاری است. پیغمبر با این ازدواجها جمعی از بچههای یتیم را تربیت کرد و به جامعه یاد داد که شما این زنهای بیسرپرست را سرپرستی کنید.