»» لیلی و مجنون
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( چهارشنبه 87/11/9 :: ساعت 4:47 عصر )
»» مولانا کیمیای مراقبه
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد
و آن آگاهی است
و تنها یک گناه:
وآن جهل است
و در این بین ، باز بودن و بسته بودن چشم ها،
تنها تفاوت میان انسان های آگاه و نا آگاه است.
نخستین گام برای رسیدن به آگاهی
توجه کافی به کردار ، گفتار و پندار است.
زمانی که تا به این حد از احوال جسم،
ذهن و زندگی خود با خبر شدیم،
آن گاه معجزات رخ می دهند.
در نگاه مولانا و عارفانی نظیر او
زندگی ، تلاش ها و رویاهای انسان
سراسر طنز است!
چرا که انسان نا آگاهانه
همواره به جست و جوی چیزی است
که پیشاپیش در وجودش نهفته است!
اما این نکته را درست زمانی می فهمد
که به حقیقت می رسد!
نه پیش از آن!
مشهور است که "بودا" درست در نخستین شب
ازدواجش، در حالی که هنوز آفتاب اولین صبح
زندگی مشترکش طلوع نکرده بود، قصر پدر را در
جست و جوی حقیقت ترک می کند. این سفر سالیان
سال به درازا می کشد و زمانی که به خانه باز می گردد
فرزندش سیزده ساله بوده است! هنگامی که
همسرش بعد از این همه انتظار چشم در چشمان
"بودا" می دوزد، آشکارا حس می کند که او به حقیقتی
بزرگ دست یافته است. حقیقتی عمیق و متعالی.
بودا که از این انتظار طولانی همسرش
شگفت زده شده بود از او مپرسد: چرا به دنبال
زندگی خود نرفته ای؟!
همسرش می گوید: من نیز در طی این سال ها
همانند تو سوالی در ذهن داشتم و به دنبال پاسخش
می گشتم! می دانستم که تو بالاخره باز می گردی
و البته با دستانی پر! دوست داشتم جواب سوالم را
از زبان تو بشنوم، از زبان کسی که حقیقت را
با تمام وجودش لمس کرده باشد. می خواستم بپرسم
آیا آن چه را که دنبالش بودی در همین جا و در
کنار خانواده ات یافت نمی شد؟!
و بودا می گوید: "حق با توست! اما من پس از
سیزده سال تلاش و تکاپو این نکته را فهمیدم که
جز بی کران درون انسان نه جایی برای رفتن هست
و نه چیزی برای جستن!"ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( دوشنبه 87/11/7 :: ساعت 5:0 عصر )
»» تو را در آتش اندیشه ات سوزند…
به گرد کعبه میگردی پریشان
که وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگر در کعبه میگردد نمایان
پس بگرد! تا بگردیم…
در اینجا باده می نوشی، در آنجا خرقه می پوشی
چرا بیهوده می کوشی؟
در اینجا مردم آزاری ، در آنجا از گُنه عاری
نمی دانم چه پنداری؟
در اینجا همدم و همسایه ات در رنج و بیماری ، تو آنجا در پی یاری…
چه پنداری؟
کجا وی از تو می خواهد چنین کاری؟
چه پیغامی که جز با یک زبان گفتن نمی داند؟
چه پیغامی…
چه سلطانی که جز در خانه اش خفتن نمی داند؟
چه سلطانی…
چه دیداری که جزدینار و درهم از شما سفتن نمیداند؟
چه دیداری…
به دنبال چه میگردی که حیرانی؟
خِرد گم کرده ای شاید نمیدانی!!!
همای جان خود سیری ، که خاموشی نمی گیری
لبت را چون لبان فرخی دوزند…
تو را در آتش اندیشه ات سوزند…
هزاران فتنه انگیزند…
تو را بر سر در میخانه آویزند.
تصنیف چهار گاه ، گروه مستان و همای ، آلبوم ملاقت با دوزخیان لینک منبع
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( یکشنبه 87/11/6 :: ساعت 5:0 عصر )
»» " من از جهانی دگرم "
" شعر آهنگ از همای"
من از جهانی دگرم
ساقی از این عا لم واهی رهایم کن
نمی خواهم در این هیبت بمانم
بیا از این تنه آلوده و غمگین جدایم کن
تو را اینجا به صدها رنگ می جویند
تو را با حیله و نیرنگ می جویند
تو را با نیزه ها در جنگ می جویند
بیا از این تنه آلوده و غمگین جدایم کن
تو جان می بخشی و اینجا به فتوای تو
میگیرند جانی را که بخشیدی تو بر عالم
نمی دانم کی ام من نمی دانم کی ام من
آدمم روحم خدایم یا که شیطانم نمی دانم
تو با خود آشنایم کن تو با خود آشنایم کن
بیا از این تنه آلوده غمگین جدایم کن
اگر روحه خداوندی دمیده در روان آدم و حواست
پس ای مردم خدا اینجاست خدا اینجاست
خدا در قلب انسانهاست
به خود آ تا که در یابی خدا در خویشتن پیداست
همای از دست این عالم پر پرواز خود بگشود
در خورشید و آتش سوخت
خداوندا بسوزانم در این آتش همایم کن
بیا از این تنه آلوده و غمگین جدایم کن
لینک منبع
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( شنبه 87/11/5 :: ساعت 1:14 عصر )
»» حفره دیوار
یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک
> بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه
> پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت
> عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو
> بکوب.
> روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به
> دیوار روبرو بکوبد. در روزها و
> هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و
> خوی خود را کنترل کند و کمتر
> عصبانی شود، تعداد میخهایی که به
> دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر
> شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست
> که عصبانی شدن خودش را کنترل کند
> تا آنکه میخها را در دیوار سخت
> بکوبد
> بالأخره به این ترتیب روزی رسید
> که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را
> ترک کرده بود و موضوع را به پدرش
> یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد
> کرد که حالا به ازاء هر روزی که
> عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که
> در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده
> بوده است را از دیوار بیرون بکشد
> روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر
> جوان به پدرش روکرد و گفت همه
> میخها را از دیوار درآورده است.
> پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف
> دیواری که میخها بر روی آن کوبیده
> شده و سپس درآورده بود، برد
> پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت
> درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی
> به سوراخهایی که در دیوار به وجود
> آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر
> هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود
> پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی
> را می گوئی مانند میخی است که بر
> دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می
> توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن
> را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه
> به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می
> خواهم که آن کار را کرده ام، زخم
> چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو
> خواهد ماند. یک زخم فیزکی به همان
> بدی یک زخم شفاهی است.
> دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی
> هستند ، آنها می توانند تو را
> بخندانند و تو را تشویق به دستیابی
> به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به
> تو می سپارند و انتظار احترام
> متقابل دارند و آنها همیشه مایل
> هستند قلبشان را به روی ما
> بگشایند»
> این هفته ، هفته دوستیابی ملی
> است، به دوستانتان نشان دهید چقدر
> برای آنها ارزش قائل هستید.
> یک نسخه از این نوشته را برای
> هرکسی که او را بعنوان دوست می
> شناسید بفرستید، حتی اگر آنها را
> برای دوستی که خودش این متن را
> برای شما فرستاده است، بفرستید.
> اگر مجدداً این متن به خودتان
> بازگشت ، بمعنای آن است که شما در
> یک دایره ای از دوستان خوب قرار
> گرفته اید..
> شما دوست من هستید و من به شما
> افتخار می کنم.
> حالا شما این متن را برای همه
> دوستان و همه افراد فامیلتان
> بفرستید.
>
>
> لطفاً اگر من در گذشته در دیوار
> شما حفره ای ایجاد کرده ام مرا
> ببخشید
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( یکشنبه 87/10/29 :: ساعت 7:26 صبح )
»» حسین زمان را دریابیم
با عرض تسلیت ایام سوگواری مولا ابا عبدالله الحسین(ع) به محضر ارادتمندان و دوستدارا اهل بیت علیهماالسلام.
یا ابا عبدالله! انی سلم لمن سالمکم و انی حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم فاسئل الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفه اولیائکم و.....
بدون شک اکثر ما با مشاهده این جمله بدنبال مصداق می گردیم که حسین زمان کیست؟
لازم نیست حسین اسم یک شخص باشد !
امام حسین(ع) مظهر حق و حقیقت عدالت و راستی و یزید ملعون مظهر باطل ظلم نادرستی دروغ وفساد بود .
شاید به کسانی که در واقعه عاشورا راه خطا را پیمودند و حق را از باطل تشخیص ندادند و عمری پشیمانی را برای خود و عالم اسلام بجای گذاشتند خرده بگیریم و دائم افسوس بخوریم که چرا ما توفیق نداشتیم در رکاب امام حسین(ع)باشیم.غافل از آنکه ما نیز خود بارها امام حسین را درست نشناخته ایم و به باطل گرویده ایم.
دنیای ما سراسر جنگ حق و باطل است اصلا"لازم نیست در دنیای بیرونی بدنبال امام حسین زمان بگردیم.
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
درون تک تک ماها حسین دارد فراموش یا شهید می شود.آنگاه که در جدال درونی حق و باطل امر باطل را برمی گزینیم و با یک توجیه یا حتی بدون توجیه امر حق را کنار گذاشته و جانب باطل را می گیریم مخصوصا" اگر این توجیه به نام دین صورت گیرد همانطور که امام را نیز بنام دین شهید کردند!
کربلا هر لحظه در حال وقوع است آنگاه که ما ارزشهای انسانی و اخلاقی و مذهبی خود را فراموش می کنیم و منافع خود را بر مصالح اسلام و مسلمین و حتی انسانیت ترجیح می دهیم.
لابد می دانیم که دشمنان امام حسین کفار نبودند که همه در برابر پیام حق و عدالت بایستند بلکه مشتی مسلمان ناآگاه بودند که بخاطر منافع مادی و ظاهری دست از امام خود برداشتند و حتی علیه او شمشیر کشیدند
یکی طالب ریاست بود
یکی عاشق مال و منال بود و نمی خواست با مخالفت حکومت اموی تمام دارایی خود را از دست بدهد
و گروهی بدبخت تر نه طالب ریاست بودند و نه طالب مال بلکه فقط زندگی خود را دوست می داشتند و از ترس مرگ خود و عزیزانشان راه باطل را برگزیدند به این امید که بعدا" توبه کرده و هم خیر دنیا و هم خیر آخرت نصیبشان شود غافل از اینکه هردو را از دست دادند!
ندای هل من ناصر ینصرنی هر لحظه بگوش می رسد و برای شنیدن این فریاد لازم نیست در غزه و عراق و افغانستان و .... بگردی
این فریاد صدای حسین زمان است فریاد حق و حقیقت فریاد عدالت طلبی دفاع از ارزشهای دینی اخلاقی و انسانی.
دائم به ما می گوید اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید!
حالا به خود آئیم و ببینیم که دائم در انتخاب بین حق و باطل طرفدار کدامیک هستیم.
دروغگویی یا راستگویی
ریا یا عبادت راستین
قانع شدن به حق خود یا زیاده طلبی از حقوق همشهری همکار و...
طرفدار رئیس خود یا طرفدار کارگری که حقش ضایع شده است
جانبدار و نگران پست خود یا نگران بیت المال و حقوق محرومان جامعه
نگران آبروی خود یا آبروی دین
بیاییم از همان امور بظاهر کوچک و کم اهمیت شروع کنیم از همین صف نانوایی و حق و حقوق همسایه و زیردست و بیت المال و رانندگی و سدمعبرو پرداخت مالیات و حتی مدرکی که با پول و تقلب و به ناحق می گیریم و بدین وسیله حق بچه فقیری که با هزاران مکافات مدرکی گرفته را ضایع کرده و جای او را بگیریم و همه و همه اعمال و حرکاتمان....
لحظه به لحظه حسین زمان را شهید نکنیم تا بعد برایش تعزیه بگیریم که امام حسین جز برای اصلاح امور جدش رسول خدا قیام نکرد و خود را به شمشیرهای دشمن جاهل نسپرد مگر برای احیای دین خدا.
به قول استاد شهریار:
اولدورور خلقی سورا ختمین توتور یاسین اوخور بار الاها خلقه ور بو حقه یاسیندن نجات!
حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود
افسوس که بجای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند
و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند
دکتر علی شریعتی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( چهارشنبه 87/10/18 :: ساعت 12:22 عصر )
»» فرهنگ قیام عاشورا
امام حسین چه فرهنگ و فکری را کوبید؟ چه فرهنگ و فکری را زنده کرد؟ امام حسین، با حرکتش یک تفکر را کوبید. یک تفکر را زنده کرد. تفکری که کوبید این است فرهنگی که کوبید. میگویند: «با یک گل بهار نمیشود» امام حسین فرمود: این غلط است. من یک نفر هستم، کربلا رفتم و بهار شد....
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو امام حسین فرمود: مرگ بر این شعار! من همرنگ جماعت نشدم. همه گفتند: یزید! ما 72 نفر بودیم گفتیم: یزید نه! همه دنیا گفتند: یزید! گفتیم: نه! ما همرنگ جماعت نمیشویم..
«دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» یعنی دست ما کجا، خرما کجا، یعنی ما حریف آنها نمیشویم. امام حسین گفت: ما حریف میشویم.
«سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند» امام حسین فرمود: این فکر غلط است. ممکن است سر شما درد نکند، اما به خاطر جامعه باید دستمال به سرت ببندی. به امام حسین گفتند: شما برو، زندگیات مرفه است. گفت: مسئلهی من نیست که زندگیام مرفه باشد، من شهید میشوم که مردم زنده شوند. چوب در سر میخ میخورد اما عوضش این چوبها به هم محکم میشود و متصل میشود.
یک شعار دیگر، از این شعارهای غلطی که در خانهها هست. «عیسی به دین خود، موسی به دین خود» امام حسین فرمود: این شعار هم غلط است. من ضامن دین دیگران هم هستم. نباید امام حسین بگوید: آقا ما نماز شبمان را میخوانیم، بچههایمان را هم خوب تربیت میکنیم، بچههایمان را هم مدرسهی غیر انتفاعی میفرستیم، معلم سر خانه میگیریم، مسجدشان میبریم، مشهدشان میبریم، عمرهشان میبریم. من دین بچههایم را حفظ میکنم. بچههای همسایه هم هرطور شد، شد. «موسی به دین خود، عیسی به دین خود» غلط است.
یک شعار دیگر، «دین از سیاست جداست» امام حسین فرمود: این هم غلط است. دین عین سیاست است. اصلاً من میروم که رژیم بنی امیه را سرنگون بکنم.
«یک دست صدا ندارد» امام حسین فرمود: این هم غلط است. یک دست صدا دارد. ببینید! بله ممکن است یک دست از این طرف برود صدا ندارد. اما بیاید به پیشانی بخورد، صدا دارد. یعنی گاهی انسان باید خودش بزند.
عزاداری خیلی مهم است. عزاداری یعنی هم نوا شدن با زهرا و امیرالمومنین. عزاداری یعنی هم نوا شدن با حضرت مهدی! کار عزاداری خیلی مهم است. منتهی خوب از عزادارها یک توقعاتی هم هست. توقع این است که عزادارها گناه نکنند. به اسم عزاداری راحت گناه نکنند. سد معبر گناه است. از کنار خیابان عزاداری کنند، که اگر یک کسی بلیط پرواز دارد، زن زائو دارد، مریض دارد، کار دارد، یک کاری است که باید عجله رانندگی کند، این پشت فرمان نشسته است در خیابان هیئت است. از کنار خیابان سد معبر گناه است. نمیشود گفت: چون عاشورا است، این گناه حلال میشود. عاشورا حرام خدا را حلال نمیکند.
فرهنگ اقامهی نماز در برابر رگبار! الله اکبر! در طول تاریخ نماز، کدام نمازخوان بوده است که دو رکعت نماز بخواند سی تیر به او بزنند؟ در تاریخ یک چنین نمازی را خدا سراغ ندارد. اگر بگوییم: خدا سراغ ندارد شاید درست گفته باشم. نماز امام حسین شکسته و دو رکعتی بود. سی تا تیر برای دو رکعت نماز! خوب این چه نمازی بود؟ فرهنگ است. خانم به خاطر اینکه لاک زده است، میگوید: نماز نمیخوانم. میگوید: حیفم میآید. لاکها پاک میشود. آقا به خاطر اینکه اتوی شلوارش به هم نخورد، میگوید: نمیتوانم اینجا نماز بخوانم. آنوقت میگوییم: قضا میشود، میگوید: آخر شلوارم اتو دارد. ما گیر اتو هستیم. گیر لاک هستیم
من میروم برای اینکه امر به معروف و نهی از منکر بکنم. آنوقت در عزاداریهای ما نباید منکر واقع شود. صدای بلندگوی عزاداری و طبل بیوقت زدن اشکال دارد. ظهر یا هرکجا هستید عزاداران عزیز نماز جماعت بخوانند. یا اگر یک وقت بارندگی است، سد معبر است، امکان نماز برقرار نیست لا اقل ظهر یک اذان بگویند. عوض یا حسین اذان بگویند. یک موذن خوش صدا در هیئت ببرند، بگویند: آقای مداح! یک اذان پشت بلند گو بگو. نماز فراموش نشود. امام حسین آمد برای اینکه نماز را احیا کند. نیامد برای اینکه طبل و بوقش نماز را به فراموشی بسپارد.
لینک منبع:برگرفته از سخنرانی حجه الاسلام قرائتی
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( دوشنبه 87/10/9 :: ساعت 6:15 عصر )
»» مادر یک چشم
My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment.
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
She cooked for students & teachers to support the family.
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
I was so embarrassed. How could she do this to me?
خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
I ignored her, threw her a hateful look and ran out.
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره
I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
So I confronted her that day and said, " If you"re only gonna make me a laughing stock, why don"t you just die?!!!"
روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
My mom did not respond...
اون هیچ جوابی نداد....
I didn"t even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.
حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .
I was oblivious to her feelings.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
I wanted out of that house, and have nothing to do with her.
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.
اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
I was happy with my life, my kids and the comforts
از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
Then one day, my mother came to visit me.
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
She hadn"t seen me in years and she didn"t even meet her grandchildren.
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر
I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"
سرش داد زدم ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا
And to this, my mother quietly answered, "Oh, I"m so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.
اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
So I lied to my wife that I was going on a business trip.
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .
After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .
My neighbors said that she is died.
همسایه ها گفتن که اون مرده
I did not shed a single tear.
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
They handed me a letter that she had wanted me to have.
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
"My dearest son, I think of you all the time. I"m sorry that I came to Singapore and scared your children.
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
I was so glad when I heard you were coming for the reunion.
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
But I may not be able to even get out of bed to see you.
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
I"m sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی
As a mother, I couldn"t stand watching you having to grow up with one eye.
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
So I gave you mine.
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
With my love to you,
با همه عشق و علاقه من به تو
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( شنبه 87/10/7 :: ساعت 1:20 عصر )
»» همان اَرزی که میورزی
در قافلهی بیدلان<\/h2>
ای طالب! تا تو بر جان ومال خود میلرزی حقّا که به دو جو نمیارزی. بنگر که چه میورزی، همان اَرزی که میورزی. بندهی آنی که دربند آنی. [این چند جمله ترجمه ای زیبا از حدیث امیر المومنین علی علیه السلام است ]
... ای بندگان ! در بندگی این خداوند درست آیید تا بدان زیادتی به مقام دوستی برآیید و در قافلهی بیدلان و مشتاقان رسید و در بادیهی بینامان و بینشانان فرود آیید و روی به کعبهی وصال این کار آرید. منازل اوصاف بشریت قطع کنید، به عرفات بیخودی درآیید. لبیک گویان به سوی این حرم پویید و خدمت این راه و این درگاه را حج و عمرهی خود سازید و صفا و مروه و زمزم.
در مذمت دنیا<\/h2>
بدان ای روندهی راه خداوند تعالی که کلام نبوت پرده از روی معشوق دنیا برداشت و زشتی او را در نظر تو بداشت.
چون دیدی که زشت بوده است، دست ازاو بدار و دل از او بردار.
اول قدم آن است که مال به نزد تو با خاک یکسان شود، توانگری خود را به بیمالی ببینی و درویشی اهل مال را به مال. چون مال پیش دل تو چون خاک شد و اندرون تو پُر برآمد که آن مال مر تو را چون خاک آمد، حرص رفت و قناعت درآمد.
توصیف اهل دنیا
درون گور، همه حسرت است و بیرون آن همه عبرت است؛ میان حسرت و عبرت، چه جای عشرت است که ابنای دنیا، دنیا را به حرص به دست آرند و به بخل نگاه دارند و به حسرت بگذارند و بروند و توانگران دنی به زر و سیم نازند و درویشان قوت از نحنُ قَسَّمنا سازند.<\/h2>
ای درویش! تو دنیا را دوست میداری یا دشمن؟ اگر دشمن میداری بده تانماند و اگر دوست میداری بده تا بماند که دنیا همچون مار است که به دُم میکَشَد و به دَم میکُشد.
تفسیر لااله الا اللّه<\/h2>
جهد در نابود بود خود کن تا انصاف کلمهی «لا» داده باشی و سعی در آزاد شدن از بند غیر کن تاکشف «الا اللّه» را خواستاری کرده باشی تا این سعی تو را به جذبهی لطف استقبال کنند و تو را از دو کَوْنْ برُبایندو ازتویی تو، تو را خالی کنند و کنند با تو از لطف آنچه کنند: لا اله الا اللّه، لا الا الا هو.
باد و آتش و خاک و...<\/h2>
باد مباش که به هر ناکسی بوَزی و چون آتش مباش که درهر جنسی آویزی و چون خاک مباش که با هر ناچیزی بیامیزی و چون آب مباش که با هر جنسی بیامیزی. در سخاوت چون باد باش که بر هر کسی بوَزی. در شفقت چون آب باش که در هر نفسی برسی. اما در صحبت وحشی باشد تابا هر کسی نیامیزی و در صمیمت چون آتش باش تابرافروزی.
اما اهل این کوی با عام همقدماند و با خاص همدماند. با زاهد هم سبقاند و با عارف هم نظر. با علما در قال و با عرفا در حال. با مرید در طلب و با مراد در طرب. لاجرم هر که به ایشان افتاد، در پیش افتاد و آن که با ایشان درافتاد، برافتاد.
لینک منبع
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( چهارشنبه 87/10/4 :: ساعت 11:27 عصر )
»» فاطمه (س) در غدیر خم
محققین اهل سنت و شیعه در کتب خود از حضور حضرت فاطمه (س) در حجه الوداع یاد کرده اند و این موضوع حضور ایشان را در آخرین حج پیامبر عظیم الشأن اسلام اثبات می نماید. محمد حسین هیکل از مورخین و نویسندگان شناخته شده اهل سنت در کتاب "زندگانی محمد(ص)" در وقایع مرتبط با حجة الوداع چنین آورده است: "علی(ع) از یمن بازگشت ... وقتی به مکه رسید پیش فاطمه (س) رفت و دید که او احرام خود را گشوده است"در کتب دیگر محققین عامه نیز حضور دخت رسول الله در آخرین حج ایشان نقل گردیده است. این امر استناد برآن دارد که فاطمه(س) بطور حتم و یقین در بازگشت از حج در غدیر خم در میان جمعیتی بوده اند که ناظر بر انتخاب الهی همسرش علی بن ابیطالب(ع) به مقام ولایت و جانشینی رسول الله بوده اند.در احادیث مورد استناد در کتب محققین شیعی نیز احادیثی موجود است که بطور واضح حضور ایشان را در غدیر خم بیان می دارد. از جمله این حدیث که مرحوم دشتی در کتاب خود از فاطمه(س) نقل مینماید:
"قالت فاطمة: واعَجَباه أَنَسیتُمْ یَوْمَ غَدیرِ خُمٍّ؟ سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ یَقُولُ: علیٌّ خَیرُ مِنْ اُخَلِّفُهُ فیکُمْ. وَ هُوَ الإِمامُ وَ الخَلیفَة ُ بَعدی، وَ سِبطایَ وَ تِسعَة ٌ مِنْ صُلبِ الحُسَینِ (ع) أَئِمَّة ٌ أَبرارٌ، لـَئن اِتَّبَعتُمُوهُم وَجَدتـُمُوهُمْ هادینَ مَهدییِّنَ، و لـَئِنْ خَالـَقتـُمُوهُمْ لـَیَکوُنُ الإِختِلافُ فیکـُمْ إِلی یَوْمِ القِیامَةِ؟<\/h1>
شگفتا! آیا روز عید غدیر خم را فراموش کرده اید؟
شنیدم که پیامبر گرامی اسلام فرمود: علی بهترین کسی است که او را جانشین خود در میان شما قرار می دهم. علی علیه السلام امام و خلیفه بعد از من است و دو فرزندم، (حسن و حسین علیه السلام)و نه نفر از فرزندان حسین علیه السلام پیشوایان و امامانی پاک و نیکند.
اگر از آنها اطاعت کنید شما را هدایت خواهند نمود و اگر مخالفت ورزید، تا روز قیامت بلای تفرقه و اختلاف در میان شما حاکم خواهد شد."
در کتاب مثنوی ریحانة الرسول که به زندگانی فاطمه زهرا (س) پرداخته و زندگی این بزرگوار را بگونه منظوم در اختیار علاقمندان قرار می دهد. چنین آمده:<\/h3>
بعد چندی چون مناسک شد تمام بر مدینه ره نـــــمود همراه عـــام
در میان ره بدید او جبرئـــــــــــــیل گشت نازل همچو انسـانی جمیل
آیه ای تـقــــدیم کرد او بر رسـول شـــــاهد آن منظـره بودش بتــول
بعداز آن گفتا نبی بر فاطــــــــــمه فاش می گویم دگــــر این برهمه
دینتان امروز پس کــــــــامل بشـد مرتضـــی بر حق خود نائل بشـــد
جمع کرد او مســـلمین رادر غـدیر دست بگرفتش ز حــــیدر آن هژیر
گـــفت: باشد بعدِ من، حـیدر وَلی همچو حـــــکم من بُوَد حکمِ علی
خیمهء زهـــــــــرا بشد پر از زنــان قصدشـــــان تبریک بر فـَخر جهان
لینک منبع در سایت تبیان
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( جمعه 87/9/22 :: ساعت 6:49 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
شعر زیبای سیب حمید مصدق و جواب زیبای فروغ فرخ زادهیچ کس به تو مانند نشد!به نسیمی همه راه به هـــم می ریزدنامه اعتراضی على مطهری به شورای نگهبان درباره رد صلاحیتشگفتگوی انتقادی طنز با خدانامه علی مطهری به فرمانده سپاه پاسداراننامه سرگشاده على مطهرى خطاب به رئیس مجلس خبرگان رهبرىگل یاس علیتکنولوژی جدید برای کاهش چشمگیر انتشار گاز دی اکسید کربنراز شب بود پیکر زهرا...جملات منتسب به امام که در صحیفه نیست[عناوین آرشیوشده]