روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: او می آید و با من راز و نیاز خواهد کرد، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا، نشست.
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک غمگین و افسرده بود ولی باز هم هیچ نگفت ! اما خدا لب به سخن گشود :
"با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست" ؟ گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیهایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان سهمگین و بی موقع چه بود؟
و سنگینی بغض راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر افکندند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود، خواب بودی، باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشک، خیره در خدایی خدا، مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود ؛ ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت، گویی حسی عجیب وجودش را دگرگون می کرد.
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
عمه از قم برسد خاله ز کاشان برسد
خبر مرگ عمقلی برسد از تبریز
نامه ی رحلت دائی ز خراسان برسد
صاحب خانه و بقال محل از دو طرف
این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد
طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج
به سراغش زن همسایه شتابان برسد
هر بلائی به زمین می رسد از دور سپهر
بهر ماتم زده ی بی سر و سامان برسد
اکبر از مدرسه با دیده ی گریان آید
وز پی اش فاطمه با ناله و افغان برسد
این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم
آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد
کرده تعقیب زهر سوی طلبکار مرا
ترسم آخر که از این غم بلبم جان برسد
گاه از آن محکمه آید پی جلبم مامور
گاه از این ناحیه آژان پی آژان برسد
من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب
وسط معرکه چون غول بیابان برسد
پول خواهند زمن من که ندارم یک غاز
هرکه خواهد برسد این برسد آن برسد
من گرفتار دو صد ماتم و "روحانی" گفت
سه پلشت آید وزن زاید و مهمان برسد
فرض کنید شما از همسایه تان یک ظرف پر از حبوبات به قرض گرفته اید در آن لحظه جنس و قالب یا مقدار آن مشخص است حالا اگر بعد از چند روزی که قرار است آنرا به صاحبش برگردانید ظرفی که شما بعنوان معیار از آن استفاده کرده بودید شکسته و کوچک شده است !آیا هنوز هم این طرف می تواند معیار درستی برای بازگرداندن مقدار حبوبات به امانت گرفته شده باشد!؟
در شرایط کنونی مبلغ پولی که ما از کسی قرض می گیریم اگر زمان پس دادن آن بیشتر باشد مثلا" یکی دوسال به فرض اینکه ما دقیقا" همان مبلغ را به صاحبش برگردانیم ولی با توجه به میزان تورم در جامعه ارزش پول برگشت داده شده با ارزش پولی که قرض گرفته بودیم به هیچ عنوان یکی نیست .از طرفی با اینکه این مبلغ را خودشخص می توانست خرجش کند و لازمش داشت چون به مدت یکی دوسال خرجش نکرده بنا به نظر برخی از مراجع خمس هم برآن واجب می شود.
یعنی ارزش پول با تورم 20%از صدتومان به هشتاد و پس از کسریک پنجم از آن (باز حدود 20%)به عنوان خمس به شصت تومان کاهش می یابد .در حالیکه طبق تعالیم اسلامی موقع برگرداندن پول قرض گرفته شده بهتر است مبلغی هم به صورت اضافه و برای تشکر به صاحبش برگردانده شود.
پس می توان حدس زد که چرا امروزه کمتر کسی پیدا می شود که به دیگران قرض الحسنه بدهد.!!
انگار که ما یک چک صدتومانی را گرفته و مثلا"چک هفتاد تومانی را برگردانیم آیا تمام دین خود را پرداخته ایم هر چند که هر دومورد گرفته شده و پس داده شده چک از یک جنس بوده و متعلق به یک بانک هم باشندو فقط ارزش یکسانی نداشته باشند !!
آیا به نظر نمی رسد که مبلغ پول معیار درستی برای تعیین ارزش آن نبوده و باید معیار درستتری را جایگزین آن کرد؟ مخصوصا"در کشور ماکه ارزش پول روز به روز کاهش داشته است.
بنابراین اگر ارزش پول را با معیار ثابت تری همانند ارزش طلا مقایسه کرده و معادل مبلغ مذکور ارزش طلا را معیار قرار دهیم تا حدودی می توانیم ارزش واقعی دین خود را باز پرداخت نماییم.
و این غیر از مشکلات دیگری اعم از بی اعتمادی و عدم باز پرداخت پول و کلی دردسرهایی که برای بازگرفتن آن باید متحمل شوی ودر آخر سر بعنوان فردی خسیس و بدردنخور و....خواهی بود !!!
آیا مردم بی اعتقاد شده اند؟ یا برخی ارزش ها آنطور که باید و شاید درست اجرا نمی شوند؟
لینک منبع
ترتیل قرآن با قرائت استاد شهریار پرهیزگار
متن قرآن همراه با ترجمه استاد حسین انصاریان
ترتیل قرآن با قرائت استاد شاطری
ترتیل قرآن با قرائت استاد محمد صدیق منشاوی
و
**همه دوست دارند به بهشت بروند,اما کسی دوست ندارد بمیرد .بهشت رفتن جرأت مردن میخواهد.
**شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد. زرتشت
**روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند, در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان.
**جرج آلن: اگر کسی را دوست داری، به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند
**ملاصدرا می گوید: خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدرآرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود.
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است- دکتر علی شریعتی **
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --
**اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. (کورش کبیر)
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ------
**نویسنده معروفی می گوید: زن مانند کروات است هم زیبایی به مرد می بخشد و هم گلویش را فشار می دهد.
**چارلی چاپلین: وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----
**موفق کسی است که با آجرهایی که بطرفش پرتاب می شود، یک بنای محکم بسازد.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----
**تمدن جدید زن را کمی عاقلتر کرده است، اما به واسطه آزمندی مرد، بر رنج زن افزوده است.زن دیروز همسری خوشبخت بود اما زن امروز معشوقه ای بی نوا.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- ----
**شکسپیر:عشق مثل آبه، می تونی تو دستات قایمش کنی ولی یه روز دستاتو باز می کنی می بینی همش
چکیده بی اینکه بفهمی دستت پر ازخاطرست.
**زندگی مثل پیاز است که هر برگش را ورق بزنی اشکتو در می یاره.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ------
**پیچ جاده، آخر راه نیست مگر اینکه تو نپیچی.
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- ------**انیشتین: اگر انسان ها در طول عمر خویش میزان کارکرد مغزشان یک میلیونیوم معده شان بود اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.
**تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد این یک هنجارهمیشگی است.
اُرد بزرگ
** نصیحت حضرت مولانا :گشاده دست باش جاری باش کمک کن (مثل رود)
باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا)اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آیینه)
**چهار چیز است که قابل بازیابی نیست سنگ پس از پرتاب شدن، سخن پس
از گفته شدن، فرصت پس از از دست رفتن، و زمان پس از سپری شدن.
**اختلاف زن و مرد در این است که مردان همیشه آینده را می نگرنند وزنان گذشته را بخاطر می آورند.
- زن مخلوقی است که عمیق تر میبیند و مرد مخلوقی است که دورتر را میبیند.
عالم برای مرد یک قلب است و قلب برای زن عالمی است.
**عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد.
**به پسران در کودکی شیر سگ دهید، شاید در بزرگی وفا بیاموزند. شکسپیر
**زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردنه.
روزی پادشاهی اعلام کرد به کسی که بهترین نقاشی صلح را بکشد، جایزه بزرگی خواهد داد.
هنرمندان زیادی نقاشی هایشان را برای پادشاه فرستادند. پادشاه به تمام نقاشی ها نگاه کرد ولی فقط به دوتا از نقاشی ها علاقه مند شد.
در نقاشی اول، دریاچه ای آرام با کوه های صاف و بلند بود. بالای کوه ها هم آسمان آبی با ابرهای سفید کشیده شده بود.
همه گفتند: این بهترین نقاشی صلح است. در نقاشی دوم هم کوه بود ولی کوهی ناهموار و خشن، در بالای کوه آسمانی خشمگین رعد و برق می زد و باران تندی می بارید و در پایین کوه آبشاری با آبی خروشان کشیده شده بود.
وقتی پادشاه از نزدیک به نقاشی نگاه کرد، دید که پشت آبشار روی سنگ ترک برداشته، بوته ای روییده و روی بوته هم پرنده ای لانه ساخته و روی تخم هایش آرام نشسته است. پادشاه نقاشی دوم را انتخاب کرد.
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند .
پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.
"برای اینکه شما را متوقف کتم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم ".
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ....
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند.
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!
لینک منبع
زمانی که تسلیم باشی؛ تمام هستی از تو حمایت میکند.هیچ چیز با تو مخالف نخواهد بود. زیرا تو با هیچ چیز مخالف نیستی.
خودت را بپذیر؛ هر چه که هستی. حتی اگر نقصی هم داری آن را بپذیر. تنها آن هنگام قادری دست از جنگ با خودت برداری و آسوده باشی.
زندگی یعنی آموختن صلح. صلح با دیگران نه، با خودت.
عشق یک تجربه هست ولی زبان بسیار مکار است. پس مراقب زبانت باش.
سکوت را بر خودت تحمیل نکن. هیچ چیز را بر خودت تحمیل نکن. شادی کن؛ آواز بخوان. بگذار ذهنت خسته شود. آنگاه رفته رفته لحظات کوچکی از سکوت و آرامش واردت میشود.
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر جهان است.
اگر بتوانی دیگری را همانطور که هست؛ بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.
وقتی با عشق به دیگری بنگری؛ او والا میگردد و منحصر به فرد.
هر گاه عاشق باشی احساس عجز کامل میکنی. درد عشق هم همین است. زیرا تو میخواهی هر کاری را برای معشوقت انجام دهی اما میفهمی که کاری از دستت بر نمی آید. اما عشق یعنی همین که تمام فکرت؛ خدمت به دیگری باشد حتی اگر از عهده ات بر نیاید.
تو نمیتوانی انسانی را تصاحب کنی. زیرا او یک شخص است. تصاحب فقط با اشیاء ممکن است. اگر هنوز به دنبال تصاحبی؛ عشق تو شهوت است.
اگر نتوانی با معشوقت ساکت بمانی؛ بدان که هنوز عاشق نشده ای.
تنها راه کسب عشق؛ از طریق همین عشق میسر میشود. هر چه بیشتر ایثار کنی؛ بیشتر میگیری.
والاترین انسان کسی هست که با عزمی شکست ناپذیر؛ انتخاب کند.
هر موجودی؛ یک سرود الهی است. بی همتا؛ منحصر به فرد؛ تکرار نشدنی و غیر قابل مقایسه.
اگر بتوانی تماماً و یک دل عشق بورزی؛ از عمق دلت؛ زندگی تو سرشار از شادی و احساس میشود. نه تنها برای خودت بلکه برای دیگران هم. اصلاً تو برای دنیا برکت و نشاط خواهی شد.
اگر عشقی احساس نمیکنی؛ تظاهر نکن. سعی نکن نمایش بدهی که عاشقی. حتی اگر خشمگینی بگو که خشمگین هستی و باش. ولی حقیقی باش.
زندگی یک مسابقه و رقابت نیست .پس دلیلی هم برای مقایسه خودت با دیگران وجود ندارد.
هیچکس نمیتواند تو را تغییر دهد. تنها خودت قادر به تغییر خودت هستی.
اصیل بودن و واقعی بودن نهایت زیبایی است.
اصیل بودن یعنی واقعی بودن. خنده هایت، گریه هایت، نفرتت و عشقت و همه زندگیت باید واقعی باشد تا اصیل باشی.
آنان که طمع کارند؛ برای پر کردن احساس تهی بودنشان بارها و وزنه ها را با خود حمل میکنند.