من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق
مدتی بود که فکرم مشغول انتخاب نماینده اصلح بود .با خود می گفتم عجب مملکتی است یک عده دارای تخصصهای متفاوت دارند کلی پول خرج می کنند و سور می دهند و ....که ای مردم شما را به ... ما را به عنوان خدمتگزار خود انتخاب کنید تا برایتان خدمت کنیم البته کاری ندارم که آیا فقط در پست نمایندگی می توان خدمت نمود؟چرا یک عده در پست فعلی خود هیچ خدمتی ازشان ندیده ایم؟
ضمن احترام به بقیه کاندیداها بهتر از شما نیافتم.کسی که در مجلس ششم یک بار تبلیغات نه چندان هزینه دار را انجام داد به عنوان نفر اول به مجلس راه یافت و در مجلس هفتم دیگر تبلیغات نکرد چون به نظر حقیر عملکرد چهارساله تان برای همه معلوم بود لذا در مجلس هفتم بدون تبلیغات باز نفر دوم بودید .نماینده ای که موضع گیری هایش بر اساس منافع شخصی و حزبی اش نبود بلکه بر اساس مصالح جامعه و وظیفه نمایندگی اش بود .بارها از عملکرد دولت و بعضی از وزرا چه در دولت قبلی و چه در دولت فعلی انتقاد کردید و آنها را جهت سوال به مجلس کشاندید و حتی یک بار چک سفیدی را که در بررسی تخلفات یکی از شرکتها برایتان داده بودند به مجلس آوردید و نشان همه دادید.تا چه رسد به اینکه مثل بعضی ها به فکر برج سازی و ... باشی.
و تازگیها جمله ای گفته بودید که واکنش برخی از رسانه ها و تریبونها را در پی داشت و آن توهین به امام حسین (ع) بود!!!
نمی دانم آیا استیضاح از یک وزیر توهین به ایشان است یا انجام وظیفه یک نماینده برای تنویر افکار وی و بقیه است!
حالا گیرم که این وزیر فرد بسیار کار درست و در دولت خدمتگزار باشد .
آیا از عملکرد ائمه و پیامبران انتقاد نمی شد و آیا این توهین به ایشان بود و یا نشانه اینکه شاید بعضی از مردم حکمت انجام بعضی از افعال ایشان را نمی دانستند و پس از سوال و جواب توجیه می شدند.
آیا تمامی فرمانروایان و والی ها و فرماندهانی که ائمه انتخاب می کردند همه معصوم بودند !!!و اگر چنین بودبه عنوان نمونه ماجرای نامه امام علی (ع) به یکی از فرمانروایان به عنوان نمونه که خانه ای گرانقیمت خریده بودند و در مجالسش عده ای ثروتمند جمع می شدند و از فقیر و فقرا خبری نبودبرای چه بود؟!!!
با اینحال وقتی که شما گفتید: وظیفه من اقتضا می کند که از کابینه دولت استیضاح کنم حتی اگر این کابینه کابینه امام حسین(ع) باشد(که نیست) صرفا" برای تاکید بر وظیفه نمایندگی تان بود.بعضی ها آن را دستاویزی قرار دادند و در تریبونها جار و جنجال براه انداختند تا شما را تخریب نمایند.
ولی بنده اعتقادم بر این است که اگر تمامی تاریکیهای جهان باهم جمع گردند روشنایی یک شمع کوچک را نمی توانند ازش بگیرند.
تا آنجا که من اطلاع داشتم رزمنده ای با چند سال حضور در میادین جنگ و با 40 یا 45 درصد جانبازی هستید ولی چرا به شما عدم التزام عملی به اسلام نسبت داده اند نمی دانم!
تا دیروز هنوز فکر می کردم که اسمتان رادر لیست کاندیداها خواهم یافت ولی نبودید شما از زیر مسئولیت سنگین خدمتگزاری و نمایندگی مردم راحت شدید وما از داشتن یک نماینده به تمام معنا محروم شدیم(هر چند که شاید شما هم عیب و ایرادی هم در کارهایتان بوده باشد ولی در مقایسه با عملکرد مثبت تان قابل اغماض بودند).
در برگ رای خودم ردیف اول که به شما اختصاص داشت باز اسمتان را نوشتم ردیف دوم را با توجه به اختلاف زیاد شما و دیگر کسانی که انتخاب کرده بودم باز به شما اختصاص دادم و بعد از آن اسامی سایر کاندیداها یی را که در نظر داشتم نوشتم.
این نوشته من فقط بخاطر این بود که در برابر عده ای که سعی کردند بناحق شما را تخریب کنند سکوت نکرده باشم که سکوت در برابر ظلم به منزله رضایت از آن است و این کمترین کاری بود که می توانستم انجام بدهم.
برای شما عزیز آرزوی سلامت و توفیق روزافزون در تمامی عرصه های زندگی و خدمت به مردم استان و ایران عزیز می نمایم.سرفراز و پیروز باشید – یا علی
آدرس سایت دکتر اکبر اعلمی akbaralami.com
مدتی بود افکارم مشغول بود به اینکه آیا تمام ناکامی های تیم ملی فوتبال را به حساب چه کسی خواهیم نوشت ؟
از چند سال قبل عادت کرده بودیم که اگر دروازه بان اشتباهی مرتکب می شد می گفتیم مقصر علی دایی است!کسی گل نمی زد کسی بد خلقی می کرد و کارت می گرفت یا اخراج می شد کسی به تیم ملی دعوت نمی شد یا بازی داده نمی شد مقصر یک نفر بیش نبود علی دایی!!
و این انتقاد و بدگویی های مغرضانه در مسابقات جام جهانی به اوج خود رسید . عده ای از بازیکنان که علت ناکامی های و مورد توجه واقع نشدن خود را وجود دایی در تیم ملی می دانستند .
می گفتند با وجود او تیم ما ده نفره است وما علیرغم اینکه برداشتمان غیر از این بود مجبور بودیم که این اراجیف را بشنویم چون ما نه گزارشگر و نه روزنامه نگار برخی از نشریه ها بودیم .
بعد از کنار رفتن آقای دایی با اینکه بازی های تیم ملی دیگر برایم جذابیت نداشت و از مشاهده این همه نامردی ها حالم از فوتبال و تیم ملی بهم می خورد ولی نتایج آنرا باز می شنیدیم .
ولی نتایج بهتر که نشد بدتر هم شد تا حدی که در چند بازی اخیر هیچ گلی نزدیم و بالاخره گزارشگر تلویزیونی اعتراف کرد که در این گونه بازی ها جای خالی دایی دیده می شود.
بازی که با حضور کلمنته انجام شد را می دیدم کاملا بدون برنامه و احساسی و همه می خواهند خودشان گل بزنند تا شاید رکورد دایی را بشکنند.!!!
به یاد گفته آن سرمربی افتادم که گفته بود دایی وزنه بزرگی است در میدان که حتی اگر بازی هم نکند مرتب یکی دو نفر مراقب او هستند و این که تیم حریف را نه نفره کنی کار کمی نیست .
دایی بی توجه به این همه بی مهری ها تیم ورشکسته را قبول کرد تا بار دیگر تمامی ناکامی ها به اسم ایشان نوشته شود و حالا بعضی ها شانس آوردند چون اگر سرمربی خارجی می آمد یا نفر دلخواه آنها سرمربی می شد نمی دانستند چه کار باید بکنند .
ولی واقعا" این شخص عجب اعتماد به نفس و پشتکاری دارد!به قول آقای حجازی آقای دایی به هر چیزی که خواسته در سایه پشتکارش رسیده است .
شخصی که علاوه بر موفقیت های چشمگیر ورزشی هم به عنوان یک مهندس و هم به عنوان تاجر نیز موفق بوده است و علاوه بر اینها دارای شخصیت بالا و خویشتن داری فوق العاده ای است.
او بهتر می داند که بچه ها همیشه به قطاری که حرکت می کند سنگ می اندازند و حرکت در خلاف جهت رودخانه هنر است نه موافق جهت حرکت آن .
در هر حال بعد از تماشای آنهمه بازی هایی که ایشان حضور داشته اند و تعداد 109 گلی که ایشان برای تیم ملی به ثمر رسانده اند و با هر گلی که زده هورا کشیده و شادی کرده ایم باز قصد دارم که از این به بعد به تماشای بازی های تیم ملی بنشینم .
امیدوارم آقای دایی با حذف برخی افراد مغرور و بی جنبه و حاشیه ساز از تیم ملی و ایجاد محیطی صمیمی و دوستانه برایمان بازی های شایسته و تماشاگر پسند را به ارمغان آورد.برای ایشان و دستیارانش و بازیکنانی که پوشیدن پیراهن ملی و شاد کردن این ملت عزیز برایشان مهم است سرفرازی و توفیق روزافزون آرزومندیم.
السلام علیک یا ابا عبدالله
حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود
افسوس که بجای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند
و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند
دکتر علی شریعتی منبع:mahshahrss.blogfa.com
با عرض تسلیت ایام سوگواری مولا ابا عبدالله الحسین(ع) به محضر ارادتمندان و دوستدارا اهل بیت علیهماالسلام.
یا ابا عبدالله! انی سلم لمن سالمکم و انی حرب لمن حاربکم و ولی لمن والاکم و عدو لمن عاداکم فاسئل الله الذی اکرمنی بمعرفتکم و معرفه اولیائکم و.....
قبل از این مطالبی درباره کیفیت بعضی از عزاداریها و اینکه این گونه عزاداریها تا چه اندازه
می توانند چهره واقعی امام حسین (ع)وهدف و فلسفه قیام عاشورا را معرفی کنند و
چه اثرات منفی در دید افرادنا آشنا از دین و تشیع می تواند داشته باشد نوشته بودیم ولی وقتی
این متن این سخنرانی منتشر نشده امام صدر در روز عاشورا را مطالعه کردم دیدم که چقدر زیبا و کامل حق مطلب را ادا نموده اند لذا متن این سخنرانی را جهت مطالعه شما دوستداران و ارادتمندان واقعی اهل بیت علیهماالسلام در وبلاگ قرار دادم امیدوارم خداوند ما را یاری دهد تا شناخت درست از دین و اهل بیت داشته باشیم .اللهم اجعل محیای محیا محمد و ال محمد و مماتی ممات محمد و ال محمد.
دشمنان حسین:
یکی از دوستان اندیشمند ما میگوید دشمنان حسین سه گروهاند:
دشمن نخست: کسانی که حسین و یارانش راکشتند. آنها ستمکار بودند، اما اثر ستمشان ناچیز است، زیرا که جسم را کشتند و اجساد را پاره پاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آن ها چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر حسین در سال 61 به شهادت نمیرسید در سال دیگری از دنیا میرفت. پس خطر اصلی چیست؟ آنان با کشتن حسین چه چیزی را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان مرگ حسین (ع) را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین خطر دشمن اول، ظالم اول و طغیانگر اول محدود است.
دشمن دوم: کسانی که کوشیدند تا آثار حسین را پاک سازند، بنابراین قبرش را از میان بردند و زمینی را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند بنی عباس حرم امام حسین (ع) را به آب بستند.
اینان مانع عزاداری برای حسین (ع) شدند، چنانکه در عصر عثمانی اینگونه بود. شما و پدرانتان این دوره را دیدهاید. دوران تاریکی بود. هنگامی که مجلسی بر پا میداشتند، مراقبینی میگماردند، تا رسیدن عمال عثمانی را خبر دهند و عزاداران پراکنده شوند. هم اینان زیارت حسین را منع کردند و برای کسانی که می خواستند قبر امام حسین را زیارت کنند سختیهای بسیاری میآفریدند. اینها گروه دوم از دشمنان حسین هستند، کسانی که میخواستند اسم حسین و یاد حسین فراموش شود، و آرامگاه حسین و عزاداری بر حسین را از میان رود.
خطر این گروه بیش از گروه اول است، اما در اجرای برنامههایشان، ناتوان ماندند، چنانکه این مسأله در تاریخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداریهای امام حسین هستیم. امروز دست کم بیش از صد میلیون نفر در عزادارییهای امام حسین(ع) شرکت می کنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه همچنین در آفریقا. جمعه گذشته در ایام عاشورا، همه خطبهها به اسم امام حسین (ع) برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا، در آمریکا و در هر کشوری که دوستداران حسین (ع) زندگی میکنند. امروز صد میلیون نفر و یا بیشتر مجالس حسینی را برپا میکنند. سفر من به گابن با اربعین حسینی مصادف بود و در آنجا سخنرانی مفصلی کردم. در سنگال هم که بودم مجالس مفصلی برپا کردیم. به همین ترتیب در همه کشورها مراسمهای عزاداری امام حسین (ع) در حال گسترش است. این مراسم این جا در لبنان، در بیروت و در مکانهای گوناگون فزونی می یابد، و عمیق تر میشود. بنابراین گروه دوم دشمنان حسین پر خطرتر و ستمکارتر از گروه نخستاند، اما در کارشان ناکام ماندند، ولی خطر اینها از گروه سوم کمتر است.
دشمن سوم: این گروه بر آن بودند تا چهره حسین را مخدوش کنند، و واقعه کربلا را در سالگردها و عزاداریها نگه دارند، و آن را در گریه و اندوه و ناله منحصر کنند. ما بر حسین بسیار میگرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمی شویم. مویه ما برای نو کردن اندوه ها و کینه ها و میل به انتقام و خشم بر باطل است، اینها انگیزه ما برای گریه است. ادامه مطلب...
سخن در بند تو است تا بر زبانش نرانی و چون گفتی اش تو در بند آنی امام علی (ع)
شاید خیلی از ماها در بعضی مواقع حرفهایی می زنیم که بعدها باعث شرمندگی مان می شود به همین خاطر ما در زبان آذری ضرب المثلی داریم که ترجمه لفظ به لفظش به این صورت است. کلمه ای که می خواهی بر زبان بیاوری صدبار در دهان خود بپز بعد آنرا بر زبانت جاری کن.
*****************************************************************************************************
ماجرا از این قرار است:
در ترمینال منتظر بودیم تا وقت حرکت فرا رسد.آقایی برای گرفتن بلیط به باجه مربوطه مراجعه کرد و گفتند جا نداریم.
ایشان ناراحت شدند و داد و بیداد که من قبلا زنگ زده و رزرو کرده بودم و ... و متصدی فروش بلیط می گفت با این حال اولویت با کسانی است که به موقع مراجعه حضوری می کنند و شما دیر تر آمده اید و چیزی به حرکت اتوبوس نمانده است و ...
این آقا با عصبانیت اعتراض می کرد و داد و بیداد و در حین مشاجره دستش را جلو می برد که موبایلی در آن داشت و طرف دیگر فکر کرد که موبایلش را به رخ او می کشد. گفت آقا دستت را بکش و موبایلت را به رخ من نکش الان (با معذرت) هر سگی هم موبایل دارد و بعد موبایل خودش را نشان داد!!!!!!
*****************************************************************************************************
روزی صحبت از یک قشر خاصی از مردم بود.
آقایی که خود در تحصیل به جایی نرسیده بود و ظاهرا از این قشر دل خوشی نداشت گفت: حالا هر سگی را بزنی یک نفر از این قشر را بدنیا می آورد.
و جوانی که نخواست بی ادبی این فرد به این قشر زحمتکش را بی جواب بگذارد پاسخ داد:با این حال چرا مادر شما نتوانسته از این قشر یکی بزاید!!!!
*****************************************************************************************************
کوتاه سخن اینکه:
هر کسی اگر چه شاید سخن گفتن را بلد نباشد ولی همه لا اقل بلد هستند که حرف نزنند.
دیروز یکی از دوستان نامه ای را نشان داد که در یکی از وبلاگها دیده بود و آنرا برایم ذخیره نمود متاسفانه یادم نبود که آدرس وبلاگ را یادداشت کنم.ولی برای تنوع این نامه را وبلاگ قرار داده ام .
وقتی می خواهید ایمیلی باز کنید حواستان باشد آدرسی را انتخاب نمایید تا هم راحت تر باشد و هم از امتیازات متعاقبش مانند جایزه یک میلیون پوندی و به روایتی دیگر یک میلیون یورویی آن برخوردار شوید.
چندی پیش ایمیلی برایم رسید که حاکی از برنده شدن آدرس ایمیل من بود و جایزه آن بیش از یک میلیارد تومان بود.
پس از اینکه از من مشخصات و شماره حساب خواستند با کمال ناباوری این اطلاعات را در اختیارشان گذاشتم.
و بعد از آن در ضمن پیامی دوباره اعلام کردند که شما باید حق بیمه و گمرک آنرا بپردازید تا ما بتوانیم آنرا برایتان ارسال نماییم.حق بیمه و گمرک در هزار دلار بود.
This is to inform you that you have been selected for a cash prize of
£1,000,000.00 pounds held September, 2007 in London UK.
The selection process was carried out through random selection in Our
computerized email selection system(ess) from a database of over
250,000 email Addresses drawn from which you were selected.
همه ما اخبار و گزارشی را که مبنی بر رفع اتهام هسته ای از کشورمان بود شنیدیم و خوشحال شدیم ولی آیا واقعا کسی شک و شبهه ای داشت یا نه کاری ندارم ولی لااقل آمریکا به خوبی می دانست که ایران به دنبال تسلیحات هسته ای نیست و چنین بهانه ای را به ایشان نمی دهد با این حال چه بهانه ای خواهد آورد؟ آیا نظر کارشناسان هسته ای را قبول خواهد کرد یا نه؟
کسی که خفته است می شود بیدارش کرد ولی کسی که خود را به خواب زده است هیچ کاریش نمی شود کرد!
بعضی ها شگردشان این است که برای اینکه طرف مقابل را بیشتر ناراحت کنند به قول یکی از بچه هامی گویند چطوری اگر هیچی نفهمم و تو بمانی سوزان سوزان
در جنگلی که شیر همواره سلطان است الاغی بود که خرده حسابی با روباه داشت(روباه یا هر حیوان کوچک ضعیف ولی چون داستان بنام روباه است همان را نوشته ام).
الاغ همواره بدنبال بهانه ای بود تا با روباه تسویه حساب نماید ولی نمی شد.
لذا پیش شیر رفت و به التماس افتاد که فقط سه روز سلطانی جنگل را به من بسپار .
شیر گفت: برو به دنبال کارت! تو را چه به سلطانی جنگل؟!!!
بالاخره با گریه و التماس توانست شیر را به این امر راضی نمایدو جارچیان جار زدند و سلطانی الاغ را اعلام نمودند.
و حالا فرصت تسویه حساب بود!
بلافاصله به سمت منطقه ای راه افتاد که می شد روباه را در همانجا یافت
به محض دیدن روباه با اشاره انگشت او را فرا خواندهر چند که روباه با رعایت تعظیم و احترام در شان به سمت او آمد ولی الاغ به او گیر داد که چرا کلاه خود را کج گذاشته ای؟!!و او را زیر مشت و لگد گرفت و تا می خورد بهش کتک زد .
سپس با خود گفت: این برای امروزش کافی است بقیه باشد برای فردا!
فردا روباه تا الاغ را دید سریع کلاه خود را درست کرد الاغ او را فرا خواند و فرستاد برایش سیگار بگیرد.
روباه رفت و بهترین سیگار را برایش گرفت تا در شان او باشد و نتواند گیر دهد مثلا سیگار برگ خرید و پیش الاغ برگشت.
الاغ سوال کرد که چه سیگاری گرفته ای؟پاسخ داد بهترین سیگار که برگ است برایتان گرفته ام.
الاغ باز او را زیر مشت و لگد گرفت که مگر تو نمی دانستی که من وینستون می کشم؟!!!و امروز نیز بدین منوال گذشت.
فردا دوباره او را فرستاد تا برایش سیگار بگیرد ولی روباه می دانست که او بدنبال وینستوان نیست بلکه بدنبال بهانه است لذا از تمام سیگارهای موجود برایش خرید.
الاغ هر سیگاری که روباه برایش داد سیگار دیگری را خواست و او از همه سیگارها پیش خود داشت و به خیال خود تمام راههای بهانه گیری را بسته بود.
الاغ تا چنین دید گفت: اصلا سیگار را ولش کن چرا کلاه خود را کج گذاشته ای!!!!!!!!!!!!؟
و دوباره همان جریان کتک کاری.
باورتان می شود که در مرکز آموزش کامپیوتر و جایی که مدرک مهندسی کامپیوتر می دهد از رایانه استفاده نشود؟
به دنبال نتایج آزمون فراگیر دانشگاه پیام نور در سایتها توانستم قبولی این داوطلب را بیابم ولی قسمت مشاهده کارنامه غیر فعال بود!
صبح دوشنبه برای ثبت نام به دانشگاه مزبوردر واقع در جنوب تبریز رفتیم نوشته بودند :ثبت نام رشته مهندسی کامپیوتردر ساختمان خانه کارگرواقع در غرب تبریز.
خود را به آنجا رساندیم فاصله کمی نیست چون تبریز شهر کوچکی نیست گر چه به قول آن حاج آقا"تبریز دهکده بزرگی است"!!!!
صف عریض و طویلی بود عریض چون چند ردیف درهم و طویل چون تعداد حدود صد نفر.
تصورم بر این بود که چند نفر پشت کامپیوتر نشسته اند و از نفرات شماره داوطلبی را سوال کرده در رایانه وارد می کنند و کارنامه شخص برایش صادر شده و براساس آن انتخاب واحد و ثبت نام انجام می گیرد و در خانه گفتم که احتمالا" یکی دو ساعت کا رداشته باشیم گر چه پیش خود بنا را بر یک ساعت گذاشته بودم!!
ولی زهی خیال باطل!
اولا" چند نفر نبود بلکه یک نفر بود!
در ثانی کامپیوتر نبود بلکه انبوهی از کارنامه ها بود حداقل 300 یا 400 برگ این شخص در بین این همه کارنامه دنبال کارنامه هر کسی می گشت و .....
ساعت دو و نیم بعد از ظهر نوبت به ما رسید.
- کارمندی؟
- بله
- معرفی دارید؟
نه در جریان نبودم برایتان می آورم اول برایم بگویید که چی لازم داریم تا همه را یکجا بیاورم چون تا اون لحظه جایی را نیافتم که مدارک مورد نیازبصورت کامل قید شده باشد.
- نه نمی شود الان باید بیاورید کارمندکجایی؟
- فلان شرکت
- نه اصلا" نمی شه چون ما منظورمان از کارمند مواردی است که در دفترچه قید شده و اسم شرکت شما در آنجا نیست!
- گزینه 10 سایر شرکتها و نهادها ست از کجا معلوم که اسم شرکت ما جزء سایر موارد نباشد؟
- نه من باید اولا" تکلیف این مساله را روشن کنم پا شد و رفت و اعصاب همه بیش از پیش خرد شد و شاید خیلی مرا مقصر دانستند
به دانشگاه برگشتم و ماجرا را در میان گذاشتم و.... گفتند برگرد و از همانجا یک نامه بگیر و به مرکز ببر تا استعلام شود !!! برگشتم گفتند فردا ساعت 12 ظهر بیا.
- عرض کردم نمی شود نامه را فاکس کنید.
- نه مشکل شماست باید دستی ببرید
- شاید این مشکل چندین نفر دیگر نیز باشد؟
- بله ولی برای همه شان نامه دستی می دهیم !!!
من ماندم و چندین علامت سوال بزرگ در بالای سرم!!
به چه کار آیدت رایانه؟
مرتضی پسر ساده و خوش قلبی بود و در ایام نوروز که من و چندتا از بچه های دیگر در مرخصی بودیم به گردان آمده بود لذابه کاظم و بابک که باهم هم اتاقی بودیم اعتماد کرده بود.
بابک و کاظم از مرتضی پرسیده بودند :آیا سهمیه طناب خود را گرفته ای یا نه؟
- نه سهمیه طناب چیست؟
- خیلی بدرد می خورد از جمله پس از شستن لباسها می توانی ازش آویزان کنی و ...!
- یک تقاضای دریافت سهمیه طناب بنویس و پیش سرکار استوار(بابک)ببر.
بابک استواریکم وظیفه بود و کاظم ستواندوم وظیفه ولی چون در نیروی انتظامی لباس وظیفه با کادر یکی است لذا به سادگی وظیفه را از کادر نمی توانی تشخیص دهی.
- بابک تقاضانامه را به کاظم ارجاع می دهد و کاظم زیر برگه می نویسد : به نامبرده بیست متر طناب داده شود.دوباره ارجاع به بابک.
- بابک:فعلا" نداریم باید منتظر باشی!و ارجاع به کاظم
- کاظم:این حقش است و باید به وی داده شود و .... بهش گفته اند که پیش هر کدام رفتی پا بچسبان و احترام نظامی و .....
لازم به ذکر است که سهمیه طناب را به سربازان تازه وارد می گویند یعنی تو که هنوز دو سال از خدمت سربازی ات مانده به چه امیدی زنده هستی یک متر طناب بگیر و خود را حلق آویز کن !
و مرتضی بعد از چند روز فهمیده بود که اینها در این چند روز او را در گردان انگشت نما کرده اند و خیلی ناراحت بود و کاری هم نمی توانست بکند.تا اینکه آن روز
کاظم به برنامه صبحگاهی نمی رفت و می گفت که من نفر عقیدتی هستم و تا اتمام صبحگاه می خوابید و از من هم می خواست که نروم ولی من دوست نداشتم که بین من و بچه های دیگر فرقی باشد لذا می رفتم
مرتضی یادش نبود که نوبت گرفتن صبحانه اوست لذا با چند دقیقه تاخیر آمد و کاظم که او را تازه وارد می دید هوس کرد که بهش گیر دهد و معذرت خواهی مرتضی را نپذیرفت و کلمات نا خوشایندی بهش زد.
من که روی تخت خود نشسته بودم یک لحظه دیدم که کاظم روی تخت من افتاد نگاه کردم دیدم مرتضی کاملا" بر افروخته و ناراحت یک سیلی جانداری در گوشش نواخته بود کاظم پا شد و گفت:آقای محترم! و مرتضی باز از ایشان پذیرایی مختصری کرد و گفت هر چه من احترامش را نگاه می دارم ایشان جری تر می شود و کاظم بعد ازآن ماجرا کاملا" گرفته بود و از من نیز شاکی بود که شما می توانستید جلو مرتضی را بگیرید و نگرفتید. بنده نیز چون دل خوشی از ایشان نداشتم و پس از شنیدن ماجرای مسخره مرتضی دیگر از چشمم افتاده بود گفتم: روزی که اذیتش می کردید لابد فکر اینجاش را هم کرده بودید چون با شناختی که در این مدت از ایشان پیدا کرده بودم اصلا" دل خوشی از ایشان نداشتم چون از طرفی پیش نماز گردان بود و ظاهری بسیار فریبنده به خود گرفته بود و چون به خلوت می روند کار دیگر می کنند نه اینکه اهل خلاف و ... باشد لااقل از ایشان انتظار بیشتری می رفت. و اما توضیحات بیشتر
دوره آموزشی خدمت سریازی ام تمام شد با اینکه دلم می خواست که موقع تقسیم به تبریز یا ارومیه بیفتم مرا به گردان کربلا اختصاص دادند.با شنیدن کلمه کربلا گفتم : یا امام حسین آمدم . از بچه های دیگر پرسیدم گردان کربلا کجاست گفتند از دروازه مهاباد حدود 20 دقیقه فاصله دارد.
گفتم: ازاینجا تا مهاباد که دو ساعت راه است و از آنجا تا دروازه و بعدش 20 دقیقه !
گفتند: نه دروازه مهاباد اسم میدانی در ارومیه است.
همینکه به کربلا رسیدم فرمانده گردان زیر برگه ام نوشت:به دایره مبارزه باقاچاق اختصاص داده شود
داشتم امیدوارم می شدم که قدم به قدم به شهادت نزدیک می شدم چون باب شهادت هنوز در این گردانهای عملیاتی باز بود ولی این رویا ها دیری نپایید.
چون در همان روزهای اول یکی از هم اتاقی هایم به نام کاظم که خدمت سربازی اش در حال اتمام بود مرا به جای خودش به عقیدتی معرفی کرده بود ولی با رفتن من به عقیدتی موافقت نمی شد.بعد از سه ماه بالاخره با رفتن من به عقیدتی موافقت شد.
نوبت مرخصی عید بود رئیس و معاون و کاظم و من.
من چون تازه کار بودم گفتند فعلا" بود و نبود تو زیاد مهم نیست و چون زمان مرخصی ات فرا رسیده پس شما می توانی بری و بعد از 13 برگردی.
معاون که بومی بود و هر وقت که دلش می خواست می تونست به خانه اش سربزند
و حالا کاظم و رئیس.
کاظم بیش ازدو ماه از خدمت سربازی اش نمانده بود و تازه از مرخصی برگشته بود لذا یا نیمه اول تعطیلات را می رفت و پس ازپنج یا شش روز بر می گشت تا رئیس نیمه دوم را برود و یا نیمه دوم را می رفت و تا پایان دوره بیست روزی می توانست در مرخصی باشد لذا گزینه دوم را انتخاب کرد.
ما که رفتیم و بعد از سیزده برگشتیم و با بچه هاروبوسی و تبریک عید . ولی کاظم ظاهرا" از ما دلگیر بود و کلی بد و بیراه پشت سر ما نثارمان کرده بودچون نیمه دوم وضعیت اضطراری پیش آمده بود و نتوانسته بود به مرخصی برود و قرار شده بود که بعد از اتمام تعطیلات به مرخصی برود لذا نه تنها از من بلکه از همه مان شاکی بود ولی من کاره ای نبودم لذا تقصیری هم نداشتم.
و تا آن روز دوستش داشتم و پشت سرش نماز می خواندم چون پیش نماز گردان بود.
و در این ایام نفر جدیدی به نام مرتضی آمده بود که باهاش آشنا شدم.و بعدا" فهمیدم که در این ایام همین آقا کاظم با بابک چقدر سرکارش گذاشته اند و اذیتش کرده اند.
تا بحال فکر کرده اید که پیش دیگران چقدر ارزش دارید؟
بنده بر حسب اتفاق متوجه شدم که پیش یک نفر بیش از 84 میلیون ارزش د ارم!
سعی خواهم کرد تا بدانم پیش دیگران چقدر ارزش دارم.
خانم و بچه اش در کناری نشسته بودند و می خواستیم بعد از سه چهار ماه از خرید خانه آن را تحویل بگیریم قولنامه را امضا کرده و کار را تمام کنیم از طرفی می گفت من زیاد علاقه ای به دیدن صاحب بنگاه ندارم لذا به صورت خودمانی تحویل و تحول را انجام دهیم و ما قبول کردیم.
قبلا" گفته بود که یک هودی دارم که اگر خواستید آن را بردارید و گر نه من بازش کنم . گفتیم هر طور که راحتید گفت آنرا شصت تومان خریده ام و بیش از تنها دو سه بار استفاده نکرده ام و با دو تا کابینت کوچک شما برایم صدهزار تومان حساب کنید.
عرض کردم صدهزارتومان از قیمت نوشان هم بیشتر است .گفتیم اگر به کمتر از آن راضی نیستید باز کنید و برای خودتان بردارید.
برای تحویل هم سه ماه فرصت خواست با اینکه خانه ای که ما در آن مستاجر بودیم فقط دو ماه از زمانش باقی بود باز قبول کردیم تا زیاد به زحمت نیفتد .
بالاخره روز تحویل خانه فرا رسید هنوز هود و کابینت که عبارت از کابینت زیر روشویی و یکی دیگر هم اندازه آن باز نکرده بود.مدام می گفت حیف است که بازشان کنم من راضی نمی شوم که بخاطر ده هزار تومان آنرا بازکنم.البته هنوز هم متوجه نشدم که منظورش از ده هزار تومان چیست؟
از من پرسید نظر شما چیست؟
می خواستم عرض کنم : با اینکه نیازی به آنها ندارم ولی برای اینکه شما خاطره خوشی از ما داشته باشید مشکلی نیست.
شروع کردم: می دانید و خودتان مدام می گفتید که در این طبقه که طبقه آخر است نیازی به هود نیست و بنا بر ادعایتان در مدت سه سال دو سه بار بیشتر از آن استفاده نکرده اید بنابراین همانطور که شما نیازی به آن نداشتید ما نیز نداریم ولی با این حال......
ناگهان برداشت و خودکارو قولنامه را پرت کرد .تو خیلی آدم بی شخصیتی هستی اگر من تو را این طور می شناختم آپارتمان را به صد میلیون هم به تو نمی فروختم واصلا" من همین الان آنها را باز می کنم و ... .....
پا شده و راه افتادم و عرض کردم اولا"شما اجازه ندادید که من چه می گویم ولی مشکلی نیست من امروز فرصت زیادی ندارم و داشتم می رفتم باشگاه پس خودتان با بنگاه قرار بگذارید تا من خدمتتان برسم .
ماه رمضان بود و لبهایم به صورت بی سابقه ای خشک شده بودند دیگر حتی زبانم هم آبی برای خیس کردنشان نداشت از پله ها پایین آمدم که از پشت خودش را به ما رساند معلوم بود که خانمش بهش توپیده بود.
به برادرم گفتم : من نه حوصله صحبت و نه وقتش را دارم خودت هر طور که خواستی امروز یا فردا آپارتمان را تحویل بگیر و ایشان صبورتر از من به حرفهایش گوش می کرد .می خواستم آنجا را ترک کنم که نگذاشت و التماس می کرد که ببخشید و ....
عرض کردم: امام علی (ع) می فرمایند: هیچ وقت کاری نکن که بعدش مجبور به عذر خواهی شوی.
گفت: دست خودم نیست اعصابم درست نیست و بعضی وقتها قاطی می کنم و بعدش عمری پشیمان می شوم.
بعدا" از برادرم شنیدم که موقع تحویل متوجه شده بود که قفل ورودی در خراب است و اصلا" در باز نمی شود لذا مجبور شده بود که قفل سلز بیاورد و قفل نو بیندازد و خلاصه ده هزارتومان هم به خرج افتاده بود.و شاید منظورش از همان ده هزار تومانی که ورد زبانش بود همان بوده است!
ولی من بعد از این ماجرا متوجه شدم که پیش ایشان بیش از 84 میلیون تومان ارزش دارم!
توضیحات کامل را در ادامه مطلب قرار داده ام
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سیدموسی سیدمحرمی ( یکشنبه 86/8/13 :: ساعت 9:0 عصر )
شعر زیبای سیب حمید مصدق و جواب زیبای فروغ فرخ زاد
هیچ کس به تو مانند نشد!
به نسیمی همه راه به هـــم می ریزد
نامه اعتراضی على مطهری به شورای نگهبان درباره رد صلاحیتش
گفتگوی انتقادی طنز با خدا
نامه علی مطهری به فرمانده سپاه پاسداران
نامه سرگشاده على مطهرى خطاب به رئیس مجلس خبرگان رهبرى
گل یاس علی
تکنولوژی جدید برای کاهش چشمگیر انتشار گاز دی اکسید کربن
راز شب بود پیکر زهرا...
جملات منتسب به امام که در صحیفه نیست
[عناوین آرشیوشده]